Pages

صفحات

فروغ ایران

فروغ ایران


تهاجم وحشیانه مزدوران مالکی به ساکنان اشرف
تهاجم وحشیانه مزدوران مالکی به ساکنان اشرف


فروغ ایران
حماسه 6 و 7مرداد 1388در اشرف
ششم و هفتم مرداد 1388، وقایعی در اشرف رخ داد که جهان را تکان داد. وقایعی که در تحولات سیاسی، تأثیر کیفی داشت و خیلی از معادلات را تغییر داد. قبل از ششم مرداد، نزدیک به دو ماه بود که یکانهایی از پلیس عراق جلوی درب اصلی‌اشرف مستقر شده بودند. آنها می‌گفتند که می‌خواهند داخل قرارگاه، ایستگاه پلیس بزنند. وقایع ششم و هفتم مرداد نشان داد که ایستگاه پلیس بهانه است. نیت اصلی، متلاشی کردن اشرف و اخراج مجاهدین بوده است.
در طرف مقابل هم مجاهدین تصمیم خودشان را گرفته بودند: مقاومت برای حفظ اشرف، تا پای جان!
در این دو ماه، مزدوران چندین بار برای تحمیل خواسته‌هایشان به اشرفیها، نیرو آوردند. اما هربار دیدند که باید یک دیوار انسانی چند لایه را رد کنند تا بتوانند وارد شوند و به همین دلیل منصرف شدند.
برای همه روشن بود که بالاخره این تنشها به نقطه اوج خود خواهد رسید، اما چه روزی؟ کسی نمی دانست.
تحولات از شب پنجم مرداد رنگ و بوی دیگری گرفت. رنگ و بویی متفاوت از همیشه.
روز پنجم مرداد تلویزیون العراقیه خبری به قرار زیر پخش کرد:
”قرار است که دولت عراق مسئولیت امنیت قرارگاه اشرف را در کادر اجرای توافقنامه خروج که بین بغداد و واشینگتن امضاء شده، تحویل بگیرد. سخنگوی رسمی‌دولت، علی دباغ خاطرنشان کرد که دولت به برخورد انسانی با افراد موجود در قرارگاه براساس آنچه که قوانین بین‌المللی متداول تعیین کرده، ملتزم است. وی تأکید کرد که تا زمانیکه قوانین جاری عراق رعایت شود، دولت اقدام به کوچ دادن هیچ‌یک از آنها یا اخراج اجباری آنان از عراق نمی‌کند“ .
واضح بود که آنچه آقای سخنگوی دولت تحت عنوان تحویل‌گیری مسئولیت امنیت قرارگاه اسم برده بود، در واقع اولین پرده از همان سناریوی انهدام اشرف بود که چند ماه قبل، موفق‌الربیعی لو داده بود، وگرنه آن همه نیرو و لودر و آبپاش را برای چی دور اشرف آورده بودند؟ آیا می‌خواستند با لودر و آبپاش، امنیت اشرفی ها را آن هم به شیوه انسانی تأمین کنند؟
درهمان زمان کمیته پارلمانی ایران آزاد در نامه خود که برای رئیس‌جمهور و وزرای خارجه و دفاع ایالات متحده و سفیر این کشور در عراق و فرماندهی نیروهای چندملیتی ارسال شده، می‌نویسد:
”آقای رئیس‌جمهور اوباما،
علی دباغ، سخنگوی دولت عراق، اعلام کرد که دولت عراق مسئولیت اداره امنیت داخل قرارگاه اشرف را به عهده خواهد گرفت. شما می‌دانید که از ژانویه 2009 ارتش و پلیس عراق، قرارگاه را محاصره کرده‌اند و هیچ مشکل امنیتی در داخل قرارگاه وجود نداشته است. ترس ما از این است که اعلامیه آقای دباغ، راه را برای پلیس عراق باز کند تا به‌زور وارد قرارگاه شده و برای خوشایند رژیم تهران، ساکنان آن را سرکوب کنند. علی خامنه‌ای رهبر ارشد ایران در ماه فوریه در دیداری با رئیس‌جمهور عراق از او خواست تا قرارداد دوجانبه برای اخراج اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در قرارگاه اشرف را به اجرا در آورد“ .
اما ظاهراً تصمیمات، گرفته شده بود و گوش شنوایی برای این حرفها پیدا نشد. به همین دلیل تحرکات جدیدی از نیمه‌شب آغاز شد، و نیروهای عراقی ضمن افزایش نیروهای خود، ورودی اشرف را هم با یک خاکریز بستند، شاید برای این‌که راه را برای هرگونه عکس‌العمل اشرفی ها نسبت به نیروهای عراقی ببندند.
صبح ششم مرداد مزدوران عراقی، همزمان با افزایش نیرو در بیرون درب اشرف، یک هیأت هم برای مذاکره به داخل اشرف فرستادند، شاید فکر می‌کردند که اگر چماق قوه قهریه را در بیرون قرارگاه بالا ببرند، می‌توانند اشرف را واداربه تسلیم به خواسته‌های غیرقانونیشان کنند، اما آنها با یک محاسبه ساده باید متوجه می‌شدند که اگر مجاهدین می‌خواستند در برابر تهدیدات این تازه‌به دوران رسیده‌ها جا بزنند، قبل از آن، باید در برابر ابرقدرت دنیا که با چنان شدت و حدت بمبارانشان کرده بود جا می‌زدند. و البته قبل از آن هم، 30سال پیش در برابر خمینی دجال. اما جواب مجاهدین به همه آنها یک چیز بود:« هیهات منا الذله»

در مورد وقایع قبل از حمله، اطلاعیه شورای ملی مقاومت (حمله به اشرف شماره 72) بسیار گویا است و ما را از هر توضیحی بی‌نیاز می‌کند:
”جالب توجه این‌که حتی در روز حمله و کشتار در6مرداد (28ژوئیه2009)، نمایندگان ساکنان اشرف در ساعت 12 ظهر مشغول گفتگو با فرماندهان نیروهای عراقی و فرستادگان نخست‌وزیری عراق درباره نحوه استقرار پلیس بودند. در این گفتگوی دو ساعته، ساکنان اشرف بار دیگر تکرار کردند که با استقرار نیروهای پلیس در ورودی قرارگاه مشکلی ندارند و اگر پلیس امکانات بیشتری هم در ورودی قرارگاه نیاز داشته باشد، در اختیارشان خواهند گذاشت و همه هزینه‌های لازم را هم پرداخته و تسهیلات کامل فراهم می‌کنند. اما طرف مقابل گوشش بدهکار نبود و به نیابت از رژیم آخوندی کمر به حمله و کشتار بسته بود.
در جریان این مذاکرات سه بار از بغداد به نماینده نخست‌وزیری تلفن کردند و نهایتاً به او دستور قطع مذاکره و شروع حمله ابلاغ شد. شدت حمله، میزان نیروهای عراقی و نوع نیروهای به‌کار گرفته شده و رفتار جنایتکارانه آنها، از اهداف انهدامی این عملیات خبر می‌دهد و مبین آن است که مسأله نه اعمال حاکمیت بلکه بحث نابودی اشرف به خواست رژیم ایران است“ .
مجاهدین هم تصمیم قاطع خودشان را گرفته بودند. آنها می‌گفتند ”اشرف امانت مردم و تاریخ ایران در دست ماست، محال است آن را به گرگهای ولایت تسلیم کنیم“ . اینجا بود که مجاهدین به سمت ورودیهای مختلف اشرف حرکت کردند.

پیش از حمله در ذهن اشرفیها چه می‌گذشت؟ از روز پنجم مرداد نیروهای عراقی شروع به تمرکز نیرو در بیرون اشرف کردند. برای همین، اشرفیها از همان شب در مواضع حساس اشرف مستقر شدند.
هر ضلع اشرف، یک درب اصلی دارد. البته ضلع غرب، دو در دارد. یکی از آنها همان درب شیر معروف است. اگر نیروهای مهاجم قصد نفوذ به اشرف را داشتند، حتماًًًًًًًً از دربهای اصلی اضلاع باید حمله را شروع می‌کردند. برای همین هم این دربها اولین خطوط دفاعی شدند.
بعد هم تهدید شروع شد. آن هم به شکل خیلی مبتذل توسط نیرویی که تازه یکسری تجهیزات از آمریکاییها گرفته، که قبلش فقط در فیلمهای هالیوودی دیده بود. حالا هم به شیوه‌یی مبتذل و رقت‌انگیز، احساس می‌کردند با این تجهیزات، ستاره همان فیلمها شده‌اند.
نیروهای عراقی شروع به پیشروی کردند و موانعی که خیلی از آنها را خودشان قبلاً جلوی دربها گذاشته بودند، برداشتند. بچه‌ها هم این طرف شعار می‌دادند. اما در آن لحظات، توی ذهن اشرفیها چی می‌گذشت؟
مقصود محمد زاده (شاهد صحنه) : ”وقتی عراقیها به سمت درآمدند، ما فکر می‌کردیم مثل دو ماه پیش که نیرو می‌آوردند تا فیلم تبلیغاتی بگیرند و به رژیم بگویند ما روی اشرف فشار می‌آوریم، باز هم نیتشان همین است“ .
موسی عماد زاده (شاهد صحنه) : ”در ذهنم بیشترین حد خوش خدمتی به رژیم توسط نیروهای عراقی، همین کارهایی بود که یکی دو ماه قبلش می‌کردند. اما وقتی لودر جلو می‌آمد و موانع را برمیداشت، احساس کردم تصور اشتباهی دارم. آنجا برگشتم به یکی از بچه‌ها گفتم که «انگار امروز با روزهای قبل فرق می‌کند“
شهرام عالیوندی (شاهد صحنه) : ” برای ما خیلی روشن بود که مالکی برای انتخاباتی که در پیش دارد، حمایت رژیم را می‌خواهد. قیمتش را هم قصد دارد از جیب مجاهدین بپردازد. من احساس می‌کردم که آن روز با روزهای قبل فرق می‌کند. اما در ذهنم این بود که ما یک قرارداد حفاظت با نیروهای آمریکایی داریم که همان بغل هم ایستاده بودند. بر اساس آن قرارداد که سلاحهای ما را جمع‌آوری کرده بودند، می‌گفتم اگر عراقیها کاری کنند، آنها دخالت می‌کنند“ .
حسن عبدالوهاب (شاهد صحنه) : ”مزدوری مالکی موضوع جدیدی برای ما نبود. چیزی که برای ما تازگی داشت، میزان مزدوری و خوی پاسداریش بود. تا آن حد که به چنان وحشیگری‌ای دست زد که تا آن لحظه اصلاً به ذهن من خطور نمی‌کرد“ .
شریف شاهسوندی (شاهد صحنه) : ”در مصلحی من هم شروع به فیلمبرداری کردم. فکر می‌کردم تصاویر مثل روزهای قبل هست. یعنی تهدید عراقیها و مقاومت و شعار بچه‌ها. به ذهنم هم نمی‌رسید که تا ساعتی دیگر تصاویری را بگیرم که جهان را تکان بدهد. خودم هم نفهمیدم کی دستم زخمی‌شد. بیشتر در فکر باطری دوربین بودم که تنها به‌اندازه روزهای قبل زاپاس آورده بودم و امروز ممکن بود کم بیاورم!“
تقریبا همه اشرفیها تا ساعت 3 بعد ازظهر ششم مرداد، فکر می‌کردند این کارها، بیشتر یک مانور تبلیغاتی برای خرج کردن جلوی رژیم است. اما، تا چند لحظه دیگر، بدنهای بی‌سپر بودند که آماج قنداق تفنگ، چوبهای چهارتراش، باتوم، لوله، زنجیر و تبر قرار گرفتند.
بله، حمله شروع شد. ساعت 5/3 بعدازظهر سه‌شنبه ششم مرداد بود. این روز در تقویمها ثبت شد.
حمله از 4 محور بود: درب خبرنگاری / مصلحی / درب شرق / و درب شمالی اشرف
مقصود محمدزاده (شاهد صحنه که در شرق اشرف حضور داشت) می‌گوید: ”لودر جلو آمد و با بیل به در کوبید. بچه‌ها پشت در بودند. خاک را پر کرد و روی سرشان ریخت. یکی از بچه‌ها، بین بیل لودر و خودرو گیر کرد. صحنه طوری بود که من فکر کردم شهید شد. اما مجروح شده بود. بعد هم مزدوران با چوب و گرز و میله به‌جان بچه‌ها افتادند“ .
موسی عمادزاده (شاهد صحنه) : ”ایستادن با دست خالی در برابر بیل لودر و چوب و گرز که در دست تعدادی وحشی مزدور هست، ساده نیست. اما آنجا بچه‌ها برای این‌که در صف جلو باشند، تلاش می‌کردند و از هم سبقت می‌گرفتند“ .
شهرام عالیوندی (شاهد صحنه که در ضلع شمال اشرف بود) می‌گوید: ”با آبپاش حمله را شروع کردند، بچه‌ها پرتاب می‌شدند. آنجا برای خودم دیگر شکی باقی نماند که این تازه شروع یک حمله است، اما هرچقدر با آب‌پاش و بعد هم باتوم و چوب بچه‌ها را می‌زدند و بچه‌ها می‌افتادند، جلوی درب خالی نمی‌شد“ .
تعهدات نیروهای آمریکایی در قبال اشرف و واکنش آنها در قبال حمله ششم و هفتم مردادبه موجب موافقتنامه‌یی که تک به تک ساکنان اشرف با نیروهای آمریکایی امضا کرده‌اند ساکنان اشرف، همه سلاحهایشان را تحویل داده و تروریسم را هم محکوم کرده‌اند. در مقابل، طرف آمریکایی هم متعهد شده تا زمان تعیین‌تکلیف نهایی نفرات اشرف، یعنی تا زمانی که به کشور خودشان برگردند یا به یک کشور ثالث بروند و یا اجازه اقامت در کشور عراق پیدا کنند حفاظت این افراد را در اشرف تأمین کند. امضای مقام آمریکایی جورج جانز که یک افسر ارتش است در زیر موافقتنامه مزبورکه در ژوئیه 2004 امضاشده، دیده می‌شود.
علاوه بر این، یک نامه هم از طرف ژنرال ویلیام براندنبرگ به خانم صدیقه حسینی و تمام ساکنان اشرف در تاریخ 7اکتبر 2005 ارسال شده، این نامه هم به هریک از ساکنان اشرف یک نسخه داده شد. در این نامه ضمن تأکید بر استاتوی ساکنان اشرف به‌عنوان افراد حفاظت‌ شده تحت کنوانسیون چهارم ژنو روی حقوق مشخصی از اشرفیان تأکید شده است.
در بند اول آن آمده که ساکنان کمپ اشرف حق حفاظت در برابر خطر، خشونت، قهر، ارعاب و حفاظت ویژه برای مقام و حقوق زنان دارند. این نامه از طرف فرماندهی نیروهای ائتلاف در بغداد ارسال شده است.
یکی از ابهامات این بود که اگر آمریکاییها چنین تعهداتی بر اساس قراردادهای قبلی داشتند، پس چرا صحنه‌های ششم و هفتم مرداد به وقوع پیوست؟ آنها کجا بودند؟ اصلاً از این فجایع خبر داشتند؟
احمد محکمی (شاهد صحنه) می‌گوید: خودروهای آمریکایی از همان اول آنجا حضور داشتند، قبلش می‌آمدند و از میان ما رد می‌شدند، و این‌طور نبود که آنها مطلع نباشند، اصلاً یک جا من خودم دیدم که 4 نفربر هم از مقر آمریکاییها آمد ولی پشت ماشین فرماندهی‌شان متوقف شد. یعنی معلوم بود که از قبل از این موضوع خبر داشتند، ولی دستورشان این بود که جلویش را نگیرند.
میثم پناهی (شاهد صحنه) : آنها کارتهایی را قبلاً به ما داده بودند که ما را یک فرد مشمول حفاظت کنوانسیون چهارم ژنو معرفی می‌کرد، در قسمتی از کارت، یک شماره تلفن نوشته با این توضیح که هر تهدیدی متوجه شما شد، با این شماره تماس بگیرید تا اقدام کنیم. آن روز در صحنه، نیاز به این شماره تلفن نبود. خودروی آمریکایی، 20 متری ما ایستاده بود. من هم رفتم بگویم مگر نمی‌بینید چه تهدیدی الآن متوجه ماست! اما آنها فقط فیلمبرداری می‌کردند، حتی حرفی هم برای گفتن نداشتند، من به آنها زخمم را نشان دادم و می‌گفتم چرا کاری نمی‌کنید. آنها واقعاً حرفی برای گفتن نداشتند، و رفتند.

تلویزیون فاکس نیوز در گزارشی از گزارشگر خود در پنتاگون پرسید: آیا هیچ‌کس در دولت یا ارتش آمریکا بررسی کرده است که اساساً آمریکا هیچ‌گونه مسئولیتی در قبال این افراد دارد یا نه؟
گزارشگر فاکس نیوز از پنتاگون گفت: موضوع تکاندهنده، فیلمی است که نشان می‌دهد یک سرباز آمریکایی مشغول فیلمبرداری از حمله نیروهای امنیتی عراق به اشرف است. این سرباز دارد فیلمبرداری می‌کند و وقتی که ساکنان کمپ به نزد او می‌روند و از آنها کمک می‌خواهند، او و یک سرباز دیگر آمریکایی سوار خودرو خود شده و صحنه را ترک می‌کنند. این موضوع، بسیاری را در اشرف و هم‌چنین سازمانهای بین‌المللی نگران کرده که آمریکا به وظیفه خود در مورد حفاظت از این افراد عمل نکرده است.
نتیجه تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفت این بود که نیروهای آمریکایی نه تنها در روزهای ششم و هفتم مرداد، به تعهدات و وظایف خودشان در مورد حفاظت از اشرفیان عمل نکردند، بلکه تا امروزهم حتی یکی از فیلمهای بیشماری را که توسط سربازانشان در صحنه گرفتند منتشر نکردند. فیلمهایی که بدون شک اگر روزی منتشر بشود، ناگفته‌های بسیاری را از جنایات مزدوران خامنه‌ای در آن صحنه افشا می‌کند.
خشونت و ایستادگیبعد از این‌که مهاجمین، تهاجم خودشان را شروع کردند، درگیریهای سختی به وقوع پیوست.
نیروهای مهاجم به انواع سلاحها مسلح بودند. لودر، نفربر، سلاح، باتوم، چوب، گرز، زنجیر و تبر.
کاوه گرگانی (شاهد صحنه) : ”صحنه این‌طور شروع شد که با نارنجکهای صوتی وارد اشرف شدند، نارنجکها به‌صورت نفر می‌خورد، الآن صورتش متلاشی شده و در امداد است، دست خودم را با چنگک زدند و از دو نقطه شکست“ .
هنگامیکه کارخانه‌ها لودر را می‌سازند، در کاتالوگ آن کارآییش را برای خاکبرداری ساختمانی و سازندگی عنوان می‌کنند. اما روز ششم مرداد، نیروهای عراقی یک کارآیی دیگر برای لودر ثبت کردند.
غلامحسین گرگی (شاهد صحنه) : ”لودر، بیل دومش را زد زیر پای بچه‌ها و آنها را بالا برد و پرت کرد، بعد هم خاک را ریخت روی آنها“ .
محمد گلزار (شاهد صحنه) : ”لودر می‌آمد تا جایی که موانع به آن اجازه می‌داد، می‌خواست بچه‌های ما را دفن بکند“ .
در کنار لودر و میل گرد و نارنجک، نیروهای مهاجم از زنجیر، چوبهای چهار تراش، سنگ، تکه‌های خرد شده بلوک و هر وسیله دیگری، برای فرود آوردن بر پیکر مجاهدین استفاده می‌کردند.
روز ششم مرداد، یکبار دیگر خاطرات سیاه قرون وسطی در تاریخ زنده شد. خاطرات سیاهی که پشت آن یک اندیشه برآمده از همان اعصار قرون وسطی، که توسط رژیم ولایت‌فقیه در مغز مزدوران عراقیش تزریق شده بود، قرار داشت. در این منطق حتی مجروحین هم امنیت نداشتند.
طرح مهاجمان برای حمله، مراحل و اجزای مختلفی داشت. تیتر حمله که قرار بود به خبرگزاریها داده شود، ورود به قرارگاه اشرف برای راه‌اندازی ایستگاه پلیس بود، اما در طرح عملیاتی، انواع جنایتها از جمله دستگیریهای کور برای سرکوب ساکنان اشرف برنامه‌ریزی شده بود. در این رابطه توجه شما را به صحبتهای تنی چند از 36 گروگان اشرفی جلب می‌کنیم:
مراد: ضلع شمال بودم که 5-6نفری آمدند، یکی با کلت تهدید کرد، یکی دیگر آمد محکم با لگد زد به سینه‌ام، یکی دیگر هم با قنداق کلاش محکم زد به من، و نفر بعدی با یک چماق چوبی که سرش میخ زده بودند، محکم زد به دستم که دستم کاملاً بی‌حس شد و تمام لباسهایم پر خون شد و 5-6نفری مرا گرفته‌کشان کشان، از سیاج و سیم‌خاردارهای ضلع شمال کشیدند بردند آن طرف، پایم را دست‌بند زدند انداختند عقب یکی از ماشینهای سیاه نیروهای خاص.
مصطفی ثنایی: من جلوی سیاج ایستاده بودم و نمی‌گذاشتم که داخل بیایند. نهایتاً دو نفر از مزدوران، یکیشان با یک میله آهنی محکم به سرم زد، که افتادم زمین. دو نفره مرا روی زمین کشیدند و به سمت مقر خودشان که محل استقرار خود شرطه‌ها بود بردند.
مشفق کنگی: درگیری آنجا طوری بود که به‌دلیل آب زیادی که آبپاش ریخته بود، زمین لیز شده بود و حبیب غراب افتاده بود روی زمین، من دیدم که تعدادی از این مزدوران رفتند به سمتش که او را بگیرند، من کمک او رفتم و دستم را به سمت حبیب دراز کردم، همان لحظه با چندتا از اینها مواجه شدم که با باتوم زدند روی دستم، بعد دیگر دستم به حبیب نرسید، روی سرم ریختند و یک تعدادی از باتومها خورد به سرم، چوب و اینها زدند به سرم و حالت گیجی و سرگیجه پیدا کردم، دیگر من و حبیب را کشان کشان گرفتند بردند به سمت مقر خودشان.

هیچ‌یک از نفرات حاضر درصحنه انتظار نداشتند که مهاجمین، کسی را دستگیر کنند، چون حتی با هدف اعلام شده خودشان هم که راه‌اندازی ایستگاه پلیس و برقراری امنیت بود هیچ همخوانی نداشت. اما خیلی زود روشن شد که طرح و برنامه‌های اعلام نشده آنها بسیار فراتر از دعاوی اعلام شده بوده است.
یک شاهد صحنه: دیدم دو تا از پلیسها دارند می‌گویند، بیا زنهایشان را بکشیم ببریم، یعنی طرحشان این بود که حتی از خواهرهای مجاهد هم بگیرند و بربایند.
عفت مبرم (شاهد صحنه) : دست راستم را کشیدند که ببرند، که کتف راستم آسیب دیده و از جا در رفته است.
یک شاهد دیگر صحنه: دنبال این بودند که به‌طور خاص خواهرها را بدزدند. به‌محض اینکه، یک لحظه کسی غافل می‌شد، دستش را می‌گرفتند می‌کشیدند، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًً یکی از خواهران بود که داشت عربی صحبت می‌کرد، در همین حین که داشت صحبت می‌کرد، من دیدم که دستش را گرفتند و کشیدند که او را ببرند، که یکی دوتا از خواهران دیگر گرفتند و او را کشیدند. یک خواهر دیگر هم دیدم که می‌خواستند او را ببرندکه یک برادری او را نگه‌داشته بود.
عادله (شاهد صحنه) : در صحنه تهاجم عراقیها من در گوشه‌یی ایستاده بودم که ناگهان یک سرباز عراقی با وحشیگری تمام یقه مرا گرفته و می‌خواست با زور مرا به‌همراه خود ببرد که خودم را روی زمین انداخته و به زمین چسبیدم، او وحشیانه لباس مرا می‌کشید. در این‌جا بود که یکی از برادران پای مرا محکم گرفت و به‌هر ترتیبی بود مرا از دست آن مزدور نجات داد.
پریسا (شاهد صحنه) : آنها وحشی شده و یک خواهری را شروع کردند به کشیدن. داشتند او را می‌بردند که بچه‌ها کمک کردند و از چنگشان درآوردند. در این نقطه، برادرها ما را به‌زور کشاندند عقب، چون دیدند که خواهرها را هم دارند گروگان می‌گیرند، ما را به‌زور عقب کشاندند.
در یک بررسی دقیق روشن شد که مهاجمین قصد داشتند تعداد هر چه بیشتری را به گروگان بگیرند. احتمالاً برای این‌که از آنها به‌عنوان اهرم فشاری برای تحمیل خواسته‌های شومشان بر مجاهدین استفاده کنند. خیلی از شاهدان صحنه می‌گفتند «بدون شک اگر رشادتها و فداکاری‌های مجاهدین نبود، تعداد گروگانها خیلی بیشتر از 36نفر می‌شد».
علی کلبی (شاهد صحنه) : یکی از سربازهای عراقی به یکی از خواهرها دست درازی کرد، ما به او حمله کردیم که آن خواهر را از چنگ نیروی عراقی دربیاریم، اما اول با باتون ما را زدند بعد با یک سنگ زد توی صورتم.
غلامحسین گرگی (شاهد صحنه) : ”یکی از مزدوران که چوب خیلی کلفتی دستش بود محکم کوبید سر شهید امیر خیری که افتاد روی زمین“ .
امیر خیری روز سه‌شنبه ششم مرداد بر اثر ضربات چوب به کما رفت و صبح چهارشنبه در بیمارستان اشرف به شهادت رسید.
همان مزدورکه امیر خیری را زده بود از بالای خودرو یک چوب چهارتراش را با تمام قوا بالا برد و کوبید توی سر سیاوش نظام که سیاوش در لحظه روی زمین افتاد.
موارد زیادی بود که نیروهای مهاجم به صراحت بیان می‌کردند که از تیپ 9 بدر هستند. حتی در گزارشی نوشته شده بود که آنها در مقابل شعار «مرگ بر خامنه‌ای» مجاهدین، می‌گفتند «خامنه‌ای روی سر ما جا دارد».
گیسیا نظری (شاهد صحنه) : ”باران سنگ بود که می‌بارید، سنگی به سرم خورد و خون بیرون زد، دستم را که خونی بود به آنها نشان دادم و گفتم، آیا شما مسلمان هستید، به زن مسلمان هم رحم نمی‌کنید، فقط می‌خندیدند“ .
ماجد کریم (شاهد صحنه) : ”می‌گفتند ما هم معاویه هستیم، آن پشت می‌رقصیدند“ .

در تاریخ گفته می‌شود که چینیها با ساختن دیوار بزرگ چین، قصد متوقف کردن حمله‌های وحشیانه مغولها را داشتند. دیواری ساخته شده از بزرگترین سنگها. در اشرف هم دیواری در برابر مهاجمین وحشی، ساخته شد. اما نه دیواری از سنگ، بلکه دیواری از گوشت و پوست و عصب. نه، درست‌تر این است که بگوییم دیواری از اراده و ایمان. در اشرف، تن‌های بی‌سپر، سدی را در برابر نیروهای مهاجم برقرار کردند. شاید باورش سخت باشد. اما همه برای رسیدن به صف اول، از هم سبقت می‌گرفتند.
سیاوش محمودی (شاهد صحنه) : ”در صحنه وقتی از ما کسی ضربه می‌خورد، باعث انگیزه بیشتر برای بقیه بود که باز هم جانفشانی کنند، اما وقتی یکی از مزدوران حتی سر می‌خورد، سایرین فرار می‌کردند“ .
حنیف مجتهد زاده (شاهد صحنه) : ”دیدم همه خواهران و برادران از هم سبقت می‌گیرند تا در صف اول باشند، همه نگران سایرین بودند. دغدغه همه این بود که اگر بلایی هست، سر خودشان بیاید، نه کناری. واقعاً دعوا بود، دعوای فداکاری!“
دراین صحنه‌ها مجاهدینی هم بودند که 40سال پیش، ضربات کابل و باتوم شکنجه‌گران ساواک شاه را تحمل کرده بودند. بعد از پیروزی انقلاب هم مردم به آنها لقب «قهرمان شکنجه» داده بودند. اما چه کسی تصور می‌کرد، 40سال بعد هم، باز همانها، باید سر و رویشان از ضربات کابل و چوب و سنگ و میل گرد، خون‌آلود و مجروح شود؟ مجید معینی از قهرمانان شکنجه در زندانهای ساواک شاه یکی از این نمونه‌ها بود.

این صحنه‌ها نشان داد که عنصر تعیین کننده، نه سلاح، بلکه صاحب سلاح است. مجاهدین با دستهای خالی، مزدوران تا دندان مسلح را وادار به عقب‌نشینی کردند.

در این میان، یک نبرد دیگر با شدت و حدت در جریان بود. فیلمبرداران و عکاسان جسوری که به‌رغم حساسیت بیش از حد مزدوران و برخورد هیستریک آنها، با شجاعت به کارشان ادامه دادند و صحنه‌هایی را در انظار جهانیان به ثبت رساندند که تمام دنیا را تکان داد. فیلمبردارانی که خودشان هم آماج ضربه‌های وحشیانه سنگ و چوب و باتوم قرار گرفتند. اما بدنهایشان را سپری برای حفاظت از دوربینها کردند. دوربینهایی که در ششم و هفتم مرداد، دریچه یک حماسه، به سمت آسمان تاریخ گردیدند.
شریف شاهسوندی (یکی از فیلمبرداران) : ”می‌خواستم بروم کمک بچه‌ها در درگیری، اما گفتم اگر من فیلم نگیرم، کسی در دنیا خبردار نمی‌شود که چه بلایی در اشرف سر ما می‌آورند“ .
بهرام رازانی (یکی از فیلمبرداران) : ”من بالای یک آیفا درحال فیلمبرداری بودم. آنها به من می‌گفتند بیا پایین، و سنگ و چوب و… پرت می‌کردند، من توجهی نمی‌کردم“ .
علیرضا گل مریمی: ”روی خون دراز کشیدم تا از مجروح عکس بگیرم، بغضم گرفته بود، یکی از دوستانم بود، حالم بد شد…“
گاه شدت وحشیگری مزدوران و ایستادگی مجاهدین به حدی می‌رسید، که قطرات خون بر لنز دوربینها نیز نقش می‌بست. با این وجود به گواهی خود فیلمبرداران، این تصاویر هیچ‌گاه نمی‌توانند بازتاب دهنده عمق جنایات مزدوران و اوج ایستادگی حماسی مجاهدین باشند.
بهرام رازانی: ”من خودم فیلمبردار صحنه بودم. اما هیچ دوربینی نمی‌توانست شقاوت مزدوران و شجاعت مجاهدین را به تصویر بکشد“ .
پریسا ممقانی: ”این تصاویر که بیرون آمد مشتی از خروار است، چرا که صحنه آنقدر سخت بود که بسیاری از فیلمها بیرون نیامد، خیلی از دوربینها دزدیده شد یا فیلمبرداران را زدند“ .

از صد سال پیش، زمان مقاومت قهرمانانه مردم تبریز در برابر استبداد، تصاویر خیلی کمی وجود دارد. اما همان تصاویر، امروز مایه افتخار هر ایرانی است. شاید صد سال بعد هم، تصاویر فروغ ایران، مایه افتخار ایران باشند.
میدان لاله
تهاجم مزدوران از درب مصلحی، یک اشتباه محاسبه فاحش بود، علاوه بر ویژگیهای ساختمانی این ورودی که مسیر آن را بسیار محدود کرده، تهاجم مزدوران از این ناحیه با لایه‌های بیشماری از دیوارهای انسانی ساکنان اشرف برخورد و آنها را مفتضحانه به مواضع اولیه خود برگرداند.
مابه ازای آن، در ورودی شمال و شرق، دشت وسیعی در برابر مزدوران قرار داشت که توانستند با دریدن شکافهای متعدد در سیاج قرارگاه و سپس با تیراندازی مستقیم و رگبار باز کردن روی بچه‌ها راه نفوذ خود به داخل قرارگاه را باز کنند. در ورودی شرق، بعد از شکافتن 100 متر از سیاج قرارگاه و بعد از مجروح کردن دو سوم نیروهای در صحنه، مزدوران متجاوز وارد خاک اشرف شدند. در ورودی شمال نیز بعد از این‌که وارد شدن از ورودی اصلی را تلاشی بی‌فایده دیدند، در فواصل 100 و 200 متری دو طرف ورودی با لودر، شکافهایی را ایجاد کردند و سرانجام از یکی ازآنها خودروهای زرهی را وارد کردند.
به این ترتیب کانون درگیری به عمق خاک اشرف یعنی میدان لاله در کنار ایستگاه پمپاژ آب منتقل شد.
در اطلاعیه حمله به اشرف، شماره 7 آمده است:
«در ساعت 17نفربرهای زرهی برای اشغال سه راهی مزار مروارید به داخل اشرف حمله کردند. شش نفر بر زرهی بجانب ایستگاه آب و برق اشرف در حرکت هستند و در مسیر خود دستکم 15نفر را مجروح کردند. 3 زرهپوش و چندین خودرو حامل نفرات مسلح در میدان لاله به ضرب‌وشتم و حشیانه ساکنان اشرف اشتغال دارند. پلیسها نه فقط با باتون بلکه با چوب و تبر هم در خیابانهای 100 و 400 به مجاهدین حمله‌ور شده‌اند».
آنها می‌خواستند به مکانهای دیگر، به‌خصوص به سمت درب اصلی‌اشرف، مسیرشان را باز کنند. اما باز هم همان دیوار انسانی بود که جلوی آنها را گرفت! دیواری از تن‌های بی‌سپر، در برابر تیر و چوب و تبر!
باز هم مهاجمین، برای این‌که راه خودشان را باز کنند، به وحشیگری تمام رو آوردند.
اشرف فرشید (شاهد صحنه) : ”آنها با تبر به‌جان بچه‌ها افتاده بودند، با قمه، با لودر بچه‌ها را زیر می‌کردند، ولی ما چی توی دستمان داشتیم؟ هیچی هیچی“ .

احمد علیزادگان (شاهد صحنه) : ”به طرز وحشیانه‌ای بچه‌ها را می‌زدند. سلاحشان تبر بود، چوب چهارتراش بود، چوب میخ‌دار بود. با یک چوب میخ‌دار به کمر خود من زدند. اما صحنه آنقدر شلوغ بود، آنقدر خون و خونریزی بود که نمی‌شد به درد خودم فکر کنم“ .
رحیم تقی پور (شاهد صحنه) : ”هاموی‌ها آمدند به قصد زیر گرفتن ما، دیوار گوشتی که تشکیل شد، اولین صفش خواهران بودند، که یکی از خواهران زیر هاموی رفت و به‌شدت مجروح شد و به‌حالت اغما رفت“ .
فرهاد کریمخان (شاهد صحنه) : ”آنتنهای زرهی را باز می‌کردند و بچه‌ها را می‌زدند، با چوب، زنجیر و… از خواهران مسن تا خواهران جوان، ایضا برادران همه را می‌زدند“ .
مهاجمین هیچ‌گاه نتوانستند بیشتر از میدان لاله پیشروی کنند. برای همین، به‌رغم تمام نیرویی که برای تصرف کامل اشرف چیده بودند و به‌رغم وحشیگریها و خلق صحنه‌های ضدانسانی، تنها یک راه باریک از ضلع شمال تا میدان لاله، و محل تصفیه خانه آب را به دست آوردند.
احمد علیزادگان (شاهد صحنه) : ”هامر می‌خواست وارد خیابان 400 بشود، 10-15نفر رفتیم جلوش را گرفتیم. سرباز آمد سلاحش را گذاشت روی سینه من، گفتم شلیک کن. جا خورد، بعد سلاحش را گذاشت روی سینه غلامرضا، او هم گفت“ شلیک کن ”، نمی‌دانست چه کار کند و دوباره رفت بالای نفربر“ .
یکی از شهود صحنه در گزارشش نوشته بود: ”آن لحظه که دستها و پاها و سرهایمان می‌شکست، به این فکر می‌کردم که دست و پا و سر شکسته، بهایی است که مجاهدین می‌پردازند و بالاخره روزی بهبود پیدا می‌کند، اما اگر سد ورود اشرف در برابر مزدوران خامنه‌ای بشکند، بی‌شک بهای ترمیم آن را مردم و تاریخ ایران باید بپردازند. و این برای مجاهدین، دست گذاشتن روی رگ غیرت بود“ .
مرضیه رضایی (شاهد صحنه) : ”شاهد بودم که با یک بلوک به‌سر یکی از برادران کوبیدند و خون فواره زد، اما برادران و خواهرانمان با دست و پای شکسته مقاومت می‌کردند“ .
احمد علیزادگان (شاهد صحنه) : ”ما می‌خواستیم ضلع شرق میدان لاله را ببندیم، در این نقطه دیدم دو خواهر با قهرمانی پریدند آیفایی را برداشته و به یک هامر کوبیدند و خودشان را به ضلع شرق لاله رساندند. در مسیر به آنها سنگ می‌زدند، تمام شیشه‌ها خورد شد، اما توانستند خودشان را برسانند“ .
این مقاومت و ایستادگی مجاهدین، حتی آن دسته از مهاجمینی را که هنوز وجدانی درونشان باقی مانده بود، تکان داد. در صحنه ای، یک سرباز قصد پرتاب سنگ داشت، اما سرباز دیگر مانع او شد.
در صحنه‌ای دیگر وقتی مجاهدین به سربازی می‌فهمانند که چطور آلت دست خامنه‌ای شده، چوبش را به گوشه‌ای پرت می‌کند.
احمد علیزادگان (شاهد صحنه) : ”نفربری می‌خواست وارد خیابان 100 بشود، اما خواهران و بعد هم ما جلوی آن قرار گرفتیم. راننده نفربر قفل شده بود. فرمانده ا‌ش به او گفت برو، گفت نمیروم. دوباره که گفت برو، از نفربر پرید پایین“ .
به این ترتیب نیروهای مهاجم در میدان لاله متوقف شدند. تا امروز هم که بیش از یکسال از آن وقایع می‌گذرد، آنها نتوانستند قدمی بیشتر بردارند. تنها دستاورد آنها، یک راه باریک، و یک محوطه کوچک در اشرف بود. اما بهای آن را مجاهدین با سر و دست شکسته و نقص عضوهایی که بعضا تا همین امروز درمان نشده، پرداختند.
وقتی هوا تاریک شد، درگیریها هم در میدان لاله به پایان رسید. اما باز هم با تاریکی هوا، ضلع شمالی اشرف، شاهد توفانی سهمگین‌تر شد.
درگیریهای شب ششم مرداد- آغاز شلیک
نیروهای مهاجم به میدان لاله رسیدند. اما طبق طرح باید هنوز خون بیشتری در اشرف می‌ریختند. یک توافقنامه امنیتی با خامنه‌ای وجود داشت! بنابراین نیروهای ویژه سیاهپوش ملقب به swat (سوات ) را از ورودی شمال، وارد اشرف کردند. تابلوی جنایت در حال تکمیل شدن بود!
محمد اخوان (شاهد صحنه) : نیروی ویژه شان واردشد، هامرهای سیاه داشتند. خودشان سیاه پوشیده بودند و روی هامرهایشان نوشته بودند swat. این نیروی ویژه شان بود که شلیک کردند.
رحمان (شاهد صحنه) : اینها، وحشی هم که می‌گویم یعنی به راحتی خواهران را می‌زدند که این خودش یک داستان جداگانه‌یی دارد، اینها کاملاً فارسی هم صحبت می‌کردند، من چون عربی بلد نبودم به آنها می‌گفتم شما مزدور خامنه‌ای هستید، که آنها می‌گفتند خامنه‌ای کیست، رهبر ما خمینی است.
تنها گواه جنایات عصر سه‌شنبه ششم مرداد در شمال اشرف، پیکر شهدا و گواهی شاهدان صحنه است. آن شب به جز نفراتی که در درب شمالی اشرف بودند، کسی آن جنایات را ندید. اما تقریبا از تمامی اشرف می‌شد صدای شلیک گلوله‌ها را شنید و نور آن را که از طرف نیروهای عراقی شلیک می‌شد، دید.
منصورحداد (شاهد صحنه) : اولش با شلیک هوایی شروع شد با سلاحهای مختلف، سلاحهای نیمه سنگین، مثل بی‌کی سی، ب. کا. ت، و بعد هم با سلاحهای انفرادی مثل کلاشینکف. نفراتی که شلیک می‌کردند، عمدتا کنار خودروها بودند، که با سلاحهای انفرادیشان به سمت نفرات شلیک می‌کردند… حمید زمانی به‌طور مشخص کنار دست من بود، که چند بار رفت به سمت این نیروها و برگشت، به سمتش شلیک کردند و گلوله به قلبش خورد. مجاهد شهید اصغر یعقوب پور سه تا تیر به او اصابت کرد، روحیه‌اش خیلی خوب بود.
بهمن پیرانی (شاهد صحنه) : صحنه اینطوری بود که لودر داشت کار می‌کرد که راه ما را ببندد. ما می‌خواستیم جلوش را بگیریم، شلیک کرد، مهرداد افتاد، من رفتم سراغش که یک گلوله هم به پای من خورد.
سعید رحمانی (شاهد صحنه) : دیدیم از پشت سر مهرداد دارد خون می‌آید، همین که فهمیدیم علائم حیاتی دارد سوار جمس کردیم، ولی چون مسیر را بسته بودند یک مسیر سه دقیقه‌یی، سی دقیقه شد، بعد شب در اخبار شنیدیم که تا اتاق عمل هنوز زنده بود، ولی بعد شهید شد، روحش شاد.
ماجد (شاهد صحنه) : درگیری ادامه پیدا کرد، دیدم محمدرضا بختیاری جلوی یک لودر ایستاده. لودر هی عقب و جلو می‌کرد که بچه‌ها بروند کنار، ولی آنها می‌گفتند اینجا خانه پاک خواهر مریم است و نمی‌گذاریم که شما بیایید تو و مجاهدین را تارومار کنید. من لای سنگها بودم که گلوله خورد به سنگها و دستم مجروح شد.
منصور حداد (شاهد صحنه) : من خودم دو گلوله خوردم در دستم و پهلویم که الآن دستم یکسری از کارآییهایش را از دست داده و پهلویم هم بی‌حسی دارد.
سؤال اینجاست که آنهایی که بعداً گفتند ما از قصد دولت عراق برای راه‌اندازی یک ایستگاه پلیس به شیوه غیرمرگبار مطلع بودیم، آن‌روز این شلیکها را هم ندیدند و نشنیدند؟
رحمان (شاهد صحنه) : نزدیک نیم ساعت بعد از شروع شلیک ها، دو تا از ماشینهای آمریکاییها که یکی هاموی بود و دیگری ماشین فرمانده‌یی بود که من قبلاً دیده بودم آمدند. موقع برگشتش که می‌خواست از در خارج بشود، ما حتی خون را هم به او نشان دادیم، یعنی رفتیم جلوش، چون اصلاً اعتنایی نمی‌کرد، رفتیم زدیم به شیشه، گفتیم این خون، خون یکی از اشرفیها بود که آنجا شهید شده بود، گفتیم بیا خون را نگاه کن، دیگر حتی در را هم باز نمی‌کرد، بوق می‌زد که بروید کنار و از در خارج شد.
ماجد (شاهد صحنه) : با یکی از اشرفیهارفتیم سراغشان، گفتیم اینها به ما شلیک کردند و بچه‌های ما را شهید کردند، در را بستند رفتند عقب‌تر.
شلیک هایی که اشرفیان بی‌دفاع و غیرمسلح را هدف قرار داد، در آن شب پاسخی نشنید، اما در روزها و ماه‌های بعد وقتی به سندی برای اثبات جنایت علیه بشریت تبدیل شد، آمران آن جنایت را به این واداشت که با هزار توجیه به کتمان آن بپردازند تا اهداف واقعی آن شلیکها را بپوشانند.
یکی از توجیهات مسخره دولت عراق درباره این شلیکها این بود که این یک اقدام خودبخودی از طرف چند پلیس بوده، اما شواهد صحنه، تصویر کاملاً معکوسی ارائه می‌کنند.
منصور حداد (شاهد صحنه) : یک نیروی نظامی نمی‌تواند خودبخود سلاح را مورد استفاده قرار دهد، چون هیچ‌کس این جرأت را ندارد که سلاح را علیه افراد غیرنظامی استفاده کند، ولی توی یک هدف نظامی، وقتی افرادی را مستقیم مورد هدف قرار می‌دهند، از طرف فرماندهی مشخصی این دستور صادر شده. افرادی بودند در داخل همین نفرات که لباسهای سیاه تنشان بود، از همان اول که وارد صحنه شدند، خیلی تیز و مشخص می‌گفتند ما همه شما را می‌کشیم، ما همه شما را از اینجا بیرون می‌کنیم، ما از نخست‌وزیر عراق نوری مالکی فرمان داریم که همه شما را بزنیم و همه شما را بکشیم و هیچ‌کس نمی‌تواند مانع ما بشود.

در ساعتهای آخر شب سه‌شنبه ششم مرداد، اشرف بعد از یک روز پر‌تلاطم و توفانی، به ناگهان در آرامش فرو رفت. به جز تکان آرام شاخه درختان که با یک نسیم جنوبی تکان می‌خوردند، صدایی در آسمان اشرف شنیده نمی‌شد. اما یک نقطه بود که گویا تازه پذیرای تلاطم و توفان شده بود!
شب ششم مرداد 1388 برای همه پرسنل امداد اشرف، شبی فراموش ناشدنی بود، شبی که علاوه بر پرسنل همیشگی امداد، 500مجروح، 4 شهید و سه مجروح در حالت کما هم در این ساختمان بودند، این 3 مجروح به‌دلیل جلوگیری از ورود پزشک متخصص، هر آن در معرض شهادت بودند: پیمان کرد امیر، امیر خیری و سیاوش نظام الملکی.
طی همان شب امیر خیری شهید شد.
بعد از یک توقف چند ساعته به‌دلیل تاریکی شب، از اول صبح چهارشنبه ساعت 8 تهاجم مزدوران برای پاکسازی اشرف از سمت شمال ادامه پیدا کرد. مزدوران در این تهاجم دست به تخریب و غارت در مزار مروارید و محل استقرار اشرفیها در ضلع شمال زدند. قرار بود طی دو روز، اشرف به تاریخ بپیوندد. اما با گذشت بیش از یک سال از این جنایت، اشرف هم‌چنان سرفراز و با وقار و محکم و استوار ایستاده و گواه جوشش قیام ایران است.