داستان از کجا شروع شد؟
يک جنبش سراسری بی نظير
لحظات دوران ساز و اولين شعله های اعتراض
گسترش اعتراضات و همبستگی انساني
خيابان گرد، نقطه ثقل جنبش
بی شک اميد به آزادی را نمی توان در بند نگه داشت
سيمای واقعی فرانسه
افتضاح توطئه ننگين برملا می شود
چه آزمايشی بالاتر از اين
آزاده
داستان از يک معامله کثيف شروع شد. يک معامله رسوا
با ديکتاتوری حاکم بر ايران. نشريه ژورنال دوديمانش در شماره اول تيرماه82 خود طی
يک گزارش مشروح، جريان زد وبند و هماهنگيهای مربوطه را شرح داد. رسانه ها در همين
خصوص به چندين قرارداد و امتياز اقتصادی از جمله قراردادهای نفتی به مبلغ
4ميليارددلار (رويتر11ژوئن) در آستانه اين «بازداشتهای غول آسا» اشاره کردند. در
12مه يک پروتکل تجاری درجريان سفر وزير بازرگانی خارجی فرانسه به تهران امضا شد و
در پی آن سه قرارداد چند ميليارددلاری با شرکت نفتی توتال و با سازندگان فرانسوی
ايرباس و رنو بسته شد. حميدرضا آصفی، سخنگوی وزارت خارجه ملايان، ضمن استقبال از
اين هجوم گفت: «ما از مدتها قبل انتظار داشتيم مقامهای فرانسوی با مجاهدين برخورد
کنند. ما اطلاعات خود را در خصوص اعضای اين گروهک تروريستی و پرونده قضايی
وجنايتهای آنان به مقامهای فرانسوی داده بوديم. اين يک گام مثبت ازسوی فرانسه
است».
بعداز زد
وبندهای ننگين، توطئه به مرحله اجرا درمی آيد
6صبح 17ژوئن۲۰۰۳، با يورش گسترده صدها تن از
نيروهای پليس فرانسه، ظرف چند دقيقه نرده های باغ از جا کنده می شوند. همه چيز بر
سر راه خرد می شود و درها از جا کنده می شوند. تمامی ساکنان چهار ويلا از خواب
بيدار می شوند. کسی نمی داند چه اتفاقی افتاده و دنبال چه چيزی هستند. بوی توطئه
همه جا پيچيده و به مشام می رسد. به کليه نفرات دست بند می زنند و آنها را روی زمين
می خوابانند.
در اين تهاجم که به دفتر شورای ملی مقاومت ايران و همچنين خانه های شماری از هواداران و خانواده های شهدای مقاومت، صورت می گيرد، 165تن را دستگير می کنند. خانم مريم رجوی، رئيس جمهور برگزيده ی مقاومت ايران نيز در ميان دستگيرشدگان است. رسانه های فرانسه آن را بزرگترين عمليات پليسی 30سال گذشته توصيف نمودند.
شروع يک طغيان
خبر به سرعت منعکس می شود
به غير از 22نفر که خانم رجوی نيز ميان آنهاست بقيه را شب حادثه رها می سازند. ساعت از نيمه شب گذشته و از اين ساعت تا دو روز بعد به تدريج افراد دستگير شده را آزاد می کنند. همه به اين فکر می کنند که در آن تاريکی شب بدون حتی يک يورو، مسير را چگونه طی کنند. هيچ کس پولی در جيب ندارد و همه چيز به تاراج رفته است.
افرادی که آزاد می شوند ناگهان با استقبال حاميان مقاومت که خودشان را به آن جا رسانده بودند مواجه می شوند. صدای شعارهايشان شنيده می شود، آنها بيرون بازداشتگاه تجمع کرده اند. هر کس که خبر را شنيده بدون لحظه يی درنگ خودش را به محل رسانده است.
در اين تهاجم که به دفتر شورای ملی مقاومت ايران و همچنين خانه های شماری از هواداران و خانواده های شهدای مقاومت، صورت می گيرد، 165تن را دستگير می کنند. خانم مريم رجوی، رئيس جمهور برگزيده ی مقاومت ايران نيز در ميان دستگيرشدگان است. رسانه های فرانسه آن را بزرگترين عمليات پليسی 30سال گذشته توصيف نمودند.
شروع يک طغيان
خبر به سرعت منعکس می شود
به غير از 22نفر که خانم رجوی نيز ميان آنهاست بقيه را شب حادثه رها می سازند. ساعت از نيمه شب گذشته و از اين ساعت تا دو روز بعد به تدريج افراد دستگير شده را آزاد می کنند. همه به اين فکر می کنند که در آن تاريکی شب بدون حتی يک يورو، مسير را چگونه طی کنند. هيچ کس پولی در جيب ندارد و همه چيز به تاراج رفته است.
افرادی که آزاد می شوند ناگهان با استقبال حاميان مقاومت که خودشان را به آن جا رسانده بودند مواجه می شوند. صدای شعارهايشان شنيده می شود، آنها بيرون بازداشتگاه تجمع کرده اند. هر کس که خبر را شنيده بدون لحظه يی درنگ خودش را به محل رسانده است.
يک جنبش سراسری بی نظير
از آن جا تعدادی به سوی وزارت کشور می روند تا عليه
اين اقدام اعتراض کنند. هوا به شدت سرد شده است و اغلب نفرات بدون پوشش مناسب
هستند. با اولين روشنايی همه از گوشه و کنار جمع می شوند و اولين تجمع شکل می گيرد.
همه ايرانيها همديگر را بازمی يابند. هر کس از گوشه يی خودش را به آن نقطه رسانده
است.
می توان تصور کرد که هريک از اين افراد با شنيدن خبر چه لحظاتی داشتند و چگونه موانع را از سر راه کنار زده و خودشان را رسانده بودند. شعارهای آزادی مريم اوج می گيرد و تعداد نفرات پليس افزايش می يابد. خبرنگاران نيز خودشان را رسانده اند.
می توان تصور کرد که هريک از اين افراد با شنيدن خبر چه لحظاتی داشتند و چگونه موانع را از سر راه کنار زده و خودشان را رسانده بودند. شعارهای آزادی مريم اوج می گيرد و تعداد نفرات پليس افزايش می يابد. خبرنگاران نيز خودشان را رسانده اند.
لحظات دوران ساز و اولين شعله های اعتراض
اولين مشعل انسانی، کمند آتش را بر سرو گردن می
افکند و دومی لباس آتش برتن می کند و سومی مشعلی روان می شود تا پيام را برساند.
خطر استرداد، عاشقان آزادی را به واکنش واداشته است. بدون قيمت نمی توان هيچ مسيری
را تغيير داد و صدای اعتراض، بيانی قوی می خواهد. شعله های اعتراض دربرن، رم، لندن،
اتاوا، آتن و نيکوزيا هم زبانه می کشد و دامنه آن به ايران می رسد. دو شيرزن قهرمان
در اين مسير، آموزگار صدق و فدا می گردند.
ندا در آخرين صحبتها به مادرش می گويد بگو خورشيدمان را آزاد کنند.
مريم رجوی که تا اين لحظات ديوارهای بلند سلول انفرادی، او را از هرگونه ارتباط با دنيای بيرون قطع کرده بود توسط مقامات فرانسوی درجريان چند مورد خودسوزی قرار می گيرد. در نهايت، د.اس.ت قبول می کند مريم رجوی که خواستار تسريع در ارسال پيامش به هموطنان برای توقف خود سوزيها می باشد، يک پيام مکتوب بفرستد و از طرف او برای جمعيتی که در مقابل د. اس . ت گرد آمده اند، خوانده شود:
«اين مرا نگران و شوکه می کند که بشنوم بعضی هايتان تا حد خودسوزی جلو رفته ايد. خواهش می کنم اين کار را متوقف کنيد. من از شما می خواهم از خودسوزی خودداری کنيد، وگرنه بيش از اين درد خواهم کشيد و ناراحت خواهم شد تظاهرات مسالمت آميز خود را ادامه دهيد تا به اهدافتان دست پيدا کنيد».
ندا در آخرين صحبتها به مادرش می گويد بگو خورشيدمان را آزاد کنند.
مريم رجوی که تا اين لحظات ديوارهای بلند سلول انفرادی، او را از هرگونه ارتباط با دنيای بيرون قطع کرده بود توسط مقامات فرانسوی درجريان چند مورد خودسوزی قرار می گيرد. در نهايت، د.اس.ت قبول می کند مريم رجوی که خواستار تسريع در ارسال پيامش به هموطنان برای توقف خود سوزيها می باشد، يک پيام مکتوب بفرستد و از طرف او برای جمعيتی که در مقابل د. اس . ت گرد آمده اند، خوانده شود:
«اين مرا نگران و شوکه می کند که بشنوم بعضی هايتان تا حد خودسوزی جلو رفته ايد. خواهش می کنم اين کار را متوقف کنيد. من از شما می خواهم از خودسوزی خودداری کنيد، وگرنه بيش از اين درد خواهم کشيد و ناراحت خواهم شد تظاهرات مسالمت آميز خود را ادامه دهيد تا به اهدافتان دست پيدا کنيد».
آقای مالکوم هارپر، رئيس اتحاديه ملل متحد در
انگلستان در نامه يی به رئيس جمهور فرانسه نوشت: «تراژدی جوانانی که در اعتراض به
ظلم و بی عدالتی، خود را به آتش می کشند، زخمی عميق و پايدار در وجدان همگی ما
خواهد بود».
مريم رجوی در روز آزاديش گفت:
طی اين دوران خود را از ياد برده بودم و هر چه از دستم بر می آمد برای جلوگيری از خودسوزيها انجام می دادم. زنان جوانی که اينک ديگر اين جا نيستند. ولی من احساس می کنم که آنها هم در ميان ما هستند. من به هيچ وجه از کار آنها خوشنود نيستم ولی در مقابل اراده عظيم آنها سرخم می کنم. اين سقف غيرقابل دسترسی فداست به خاطر آزادی و ميهن. من هنوز در تمامی وجودم دردی جانکاه را حسی می کنم.
مريم رجوی در روز آزاديش گفت:
طی اين دوران خود را از ياد برده بودم و هر چه از دستم بر می آمد برای جلوگيری از خودسوزيها انجام می دادم. زنان جوانی که اينک ديگر اين جا نيستند. ولی من احساس می کنم که آنها هم در ميان ما هستند. من به هيچ وجه از کار آنها خوشنود نيستم ولی در مقابل اراده عظيم آنها سرخم می کنم. اين سقف غيرقابل دسترسی فداست به خاطر آزادی و ميهن. من هنوز در تمامی وجودم دردی جانکاه را حسی می کنم.
گسترش اعتراضات و همبستگی انساني
بر شمار افراد پليس که اطراف جمعيت معترض حلقه زده
اند، اضافه می شود. صدای شعارها لحظه يی قطع نمی شود. و اين خروش تا دو هفته ديگر
در مکانهای مختلف پاريس امتداد می يابد. هر روز در يک گوشه از پاريس، ايرانيانی را
که با تظاهرات خود نسبت به دستگيريهای غيرقانونی اعتراض دارند، دستگير می کنند. در
ميدان کنکورد، برج ايفل، مجلس ملی فرانسه، و در کليسا و حتی خيابانها. آنها دستور
دارند که از هر گونه تجمع ايرانيها جلوگيری کنند. از هر جا که تعدادی را دستگير می
کنند صدای شعارها در نقطه ديگری بلند می شود. هر تعداد را که می توانند بعداز
بازداشت چند روزه به کشورهای خودشان برمی گردانند. در يک مورد تعدادی را بعداز
بازداشت به بيمارستان روانی منتقل می کنند. پزشکان و کارکنان بيمارستان وقتی متوجه
موضوع می شوند ضمن اظهار تأسف همه را آزاد می کنند.
خيابان گرد، نقطه ثقل جنبش
حالا ديگر همه اعتراضات در گوشه و کنار پاريس به
کوچه گرد کشيده شدند. کوچه يی که دو هفته، انبوه هواداران و اعتصاب غذاکنندگان را
در خود جای داد. همه با نگرانی و انتظار، اخبار را دنبال می کنند، ديگر کوچه گرد به
کانون اخبار مربوط به ايران و مقاومت ايران تبديل شده است و مهمترين خبرگزاريها
نمايندگان خود را به اين محل گسيل می دارند. ايرانيان، تحصن خود را با استواری و
پايداری شگفت انگيزی ادامه می دهند.
شب اول، آسفالت سرد، پذيرای همه مسافران گشته بود. شبهای بعد سايبانها و پتو، حفاظهای حداقلی برای متحصنين بودند. بنرهای مريم رجوی در اطراف، خواسته های اعتصاب غذاکنندگان و متحصنين را بيان می کردند: آزادی مريم.
اين 15روز را حاميان مقاومت در بدترين شرايط بهداشتی به سر بردند. شهردار شهر و شورای شهر به کمک شتافتند. در بيانيه ی شورای شهر آمده است: عده يی سمپاتيزانهای ايرانی از چندين کشور اروپايی به اين جا آمده اند. شهرداری تلاش کرده است که امکانات انسانی لازم برای حضور در خيابان گرد را با بازکردن استاديوم ورزشی و با دادن اجازه استفاده از زمين فوتبال تثبيت شده، فراهم نمايد. شهرداری بررسی کرده است که تأمين آب، غذا و پتو فراهم شده باشد. بسياری از اهالی اور به طور خودجوش آمده اند تا قوت قلب بدهند و خوراکيهای مختلف با خود آورده اند.
شب اول، آسفالت سرد، پذيرای همه مسافران گشته بود. شبهای بعد سايبانها و پتو، حفاظهای حداقلی برای متحصنين بودند. بنرهای مريم رجوی در اطراف، خواسته های اعتصاب غذاکنندگان و متحصنين را بيان می کردند: آزادی مريم.
اين 15روز را حاميان مقاومت در بدترين شرايط بهداشتی به سر بردند. شهردار شهر و شورای شهر به کمک شتافتند. در بيانيه ی شورای شهر آمده است: عده يی سمپاتيزانهای ايرانی از چندين کشور اروپايی به اين جا آمده اند. شهرداری تلاش کرده است که امکانات انسانی لازم برای حضور در خيابان گرد را با بازکردن استاديوم ورزشی و با دادن اجازه استفاده از زمين فوتبال تثبيت شده، فراهم نمايد. شهرداری بررسی کرده است که تأمين آب، غذا و پتو فراهم شده باشد. بسياری از اهالی اور به طور خودجوش آمده اند تا قوت قلب بدهند و خوراکيهای مختلف با خود آورده اند.
اعتصاب غذاکنندگان، طيفی از مردان و دختران جوان تا
مادران پير بودند که گوشت تن و بدن را ميان آرواره های گرسنگی قرار دادند و درحالی
به انتظار لحظه شيرين آزادی نشستند که هيچ کس نمی دانست چه خواهد شد. بخشی از
اعتصاب غذا خشک است تا بتوان خواسته حق را بر کرسی عدالت نشاند.
آنان با مقاومت و پايداری ستايش انگيز خود، ريشه های مستحکم اين مقاومت در اعماق قلبهای ايرانيان و عشق بزرگ به آزادی و رهايی ملی را در تک تک لحظه های اين روزهای به يادماندنی به نمايش گذاشتند.
روزها بسيار پرجنب وجوش و خروش هستند؛ ولی شبها خود حکايت ديگری است. دهها زن و مرد از پير و جوان، شب را تا صبح درکنار خيابان به سر می برند و بعضی شبها باران نيز زيرانداز و پتوها را خيس می کند. اما اينها مانع نيستند بلکه تلخی انتظار است که شيرينی خواب را از همه می ربايد.
آنان با مقاومت و پايداری ستايش انگيز خود، ريشه های مستحکم اين مقاومت در اعماق قلبهای ايرانيان و عشق بزرگ به آزادی و رهايی ملی را در تک تک لحظه های اين روزهای به يادماندنی به نمايش گذاشتند.
روزها بسيار پرجنب وجوش و خروش هستند؛ ولی شبها خود حکايت ديگری است. دهها زن و مرد از پير و جوان، شب را تا صبح درکنار خيابان به سر می برند و بعضی شبها باران نيز زيرانداز و پتوها را خيس می کند. اما اينها مانع نيستند بلکه تلخی انتظار است که شيرينی خواب را از همه می ربايد.
بی شک اميد به آزادی را نمی توان در بند نگه داشت
در اورسوراواز، روحانی آزاده، اسقف ژاک گايو، همراه
با استاد جلال گنجه ای، يک مراسم نيايش بين المذاهب برگزار می کنند و ضمن درخواست
آزادی سريع مريم رجوی، به نام انسانيت و عدالت، بر عواطف جريحه دار و حرمت پايمال
شده پناهندگان ايرانی، مرهم می نهند.
اسقف گايو می گويد: از صحبت با شما دريافتم که مريم رجوی اميد شما به آزادی است. بی شک اميد به آزادی را نمی توان در بند نگه داشت. پيش از آن اسقف گايو بلافاصله بعداز شنيدن خبر تجمع ايرانيان در مقابل وزارت کشور به آن محل شتافت ولی به او اجازه حضور در جمع تظاهرکنندگان که توسط پليس محصور شده بودند، داده نشد.
شامگاه دوشنبه 30ژوئن، هزاران تن از ايرانيان در 20شهر اروپا، آمريکا و استراليا، شب را با روشن کردن شمع برای آزادی مريم زنده نگاه داشتند. اين شب زنده داری در شهر اشرف امتداد می يابد.
هم زمان در خاک ميهن اسير و در زير سايه سنگين حکومت سرکوبگر آخوندی، صدها تن از هواداران مقاومت و خانواده های شهيدان و زندانيان سياسی با در دست داشتن پلاکاردهايی با شعار آزادی مريم رجوی، طی چند تظاهرات و درگيری با نيروهای رژيم در مقابل سفارت فرانسه يا در ساير نقاط تهران، دست به اعتراض و تظاهرات می زنند. گروهی از اين تظاهرکنندگان توسط پاسداران سرکوبگر رژيم دستگير و روانه زندان می شوند.
اسقف گايو می گويد: از صحبت با شما دريافتم که مريم رجوی اميد شما به آزادی است. بی شک اميد به آزادی را نمی توان در بند نگه داشت. پيش از آن اسقف گايو بلافاصله بعداز شنيدن خبر تجمع ايرانيان در مقابل وزارت کشور به آن محل شتافت ولی به او اجازه حضور در جمع تظاهرکنندگان که توسط پليس محصور شده بودند، داده نشد.
شامگاه دوشنبه 30ژوئن، هزاران تن از ايرانيان در 20شهر اروپا، آمريکا و استراليا، شب را با روشن کردن شمع برای آزادی مريم زنده نگاه داشتند. اين شب زنده داری در شهر اشرف امتداد می يابد.
هم زمان در خاک ميهن اسير و در زير سايه سنگين حکومت سرکوبگر آخوندی، صدها تن از هواداران مقاومت و خانواده های شهيدان و زندانيان سياسی با در دست داشتن پلاکاردهايی با شعار آزادی مريم رجوی، طی چند تظاهرات و درگيری با نيروهای رژيم در مقابل سفارت فرانسه يا در ساير نقاط تهران، دست به اعتراض و تظاهرات می زنند. گروهی از اين تظاهرکنندگان توسط پاسداران سرکوبگر رژيم دستگير و روانه زندان می شوند.
سيمای واقعی فرانسه
اما چهره واقعی فرانسه نه در عمليات پليسی خشونت
بار و بندوبستهای تجاری و سياسی، بلکه در حمايت شخصيتهای ملی و سياسی و حمايت مردم
و به خصوص اهالی اورسوراواز و مناطق اطراف آن بارز گرديد.
خانم دانيل ميتران بانوی اول پيشين و شخصيت برجسته مدافع حقوق بشر فرانسه، نخستين شخصيتی بود که به اور سور اواز رفت تا حمايت و همبستگی خود را با مريم رجوی و پناهندگان ايرانی، ابراز کند. وی دربرابر خبرنگاران با ابراز تعجب از اين اقدام گفت: «طی بيش از بيست سال که اين افراد در اين جا پناهنده هستند چه ناامنی برای فرانسويها ايجاد کرده اند؟» خانم ميتران با تأکيد بر آشنا يی شخصی خودش با مريم رجوی، گفت «ما بايد به حمايت از آنان ادامه دهيم».
شهردار اور، ژان پير بکه که در تمام طول اعتصاب غذا از متحصنين حمايت به عمل آورده به تلويزيون فرانسه می گويد: «د.اس.ت دنبال چه چيزی بود؟ قاضی بروگير دنبال چيست؟ سلاح، دلائل اثبات تروريسم؟ هيچ. تحقيقات به خوبی اين را نشان داده است، بازديد از محل در دو نوبت. هيچ چيز در اين جا پيدا نشد».
شهردار و انجمن شهر اور و همسايگان، يکپارچه به حمايت از خانم رجوی و اعتصاب غذاکنندگان برخاستند. شورای شهر اور به اتفاق آرای همه اعضايش از سراسر طيف سياسی فرانسه، ازجمله احزاب حاکم، طی قطعنامه يی حمايت خود را از خانم رجوی و ساير ايرانيان مقيم اين شهر اعلام کرد و مسئوليتهای دولت فرانسه را تذکر داد. اور به ميعادگاه وجدانهای بيداری تبديل شد که برای ابراز حمايت و همبستگی با متحصنان و اعتصاب غذاکنندگان به آن جا می شتافتند. اما علاوه بر سياستمدارانی نظير ژان پير بلازی، نماينده مجلس و فعالان حقوق بشر، نظير نمايندگان حقوق بشر نوين، ليگ حقوق بشر فرانسه و آندره ميشل، جامعه شناس مشهور، انبوهی از شهروندان عادی فرانسوی، خود را حتی از شهرهای دوردست در جنوب و شمال فرانسه به اور رساندند تا همبستگی خودشان را با مريم رجوی و پناهندگان ايرانی ابراز کنند. به دستور شهرداری، برخی امکانات استاديوم محل نيز مورد استفاده متحصنان قرار گرفت. هرکس سعی می کرد به اين ايرانيان ـ که خانه و زندگی خود را برای اعتراض به دستگيری مريم رجوی رها کرده و به اور شتافته بودند ـ کمکی کند.
در اين شرايط دشوار، هر حرکت کوچک، معنی سمبليک عظيمی را در بر داشت. يک مرد همسايه با آکاردئون خود نزد اعتصابيون که از شدت گرسنگی بی حال شده بودند، آمد و ساعتها برايشان موسيقی نواخت. هنگام ترک محل، او که می خنديد به اعتصابيون گفت: «آمده بودم به شما روحيه بدهم، اما خودم از شما روحيه گرفتم» !
زنان فرانسوی برای اعتصاب غذاکنندگان در موج حرارت بی سابقه اواخر ژوئن کيسه های يخ می آوردند. همسايگان، در خانه های خود را به روی اعتصاب غذاکنندگان بازگذاشتند تا شرايط دشوار حضور شبانه روزی در پياده روهای مقابل دفتر شورا در اور را قدری سهل تر کنند.
خانم دانيل ميتران بانوی اول پيشين و شخصيت برجسته مدافع حقوق بشر فرانسه، نخستين شخصيتی بود که به اور سور اواز رفت تا حمايت و همبستگی خود را با مريم رجوی و پناهندگان ايرانی، ابراز کند. وی دربرابر خبرنگاران با ابراز تعجب از اين اقدام گفت: «طی بيش از بيست سال که اين افراد در اين جا پناهنده هستند چه ناامنی برای فرانسويها ايجاد کرده اند؟» خانم ميتران با تأکيد بر آشنا يی شخصی خودش با مريم رجوی، گفت «ما بايد به حمايت از آنان ادامه دهيم».
شهردار اور، ژان پير بکه که در تمام طول اعتصاب غذا از متحصنين حمايت به عمل آورده به تلويزيون فرانسه می گويد: «د.اس.ت دنبال چه چيزی بود؟ قاضی بروگير دنبال چيست؟ سلاح، دلائل اثبات تروريسم؟ هيچ. تحقيقات به خوبی اين را نشان داده است، بازديد از محل در دو نوبت. هيچ چيز در اين جا پيدا نشد».
شهردار و انجمن شهر اور و همسايگان، يکپارچه به حمايت از خانم رجوی و اعتصاب غذاکنندگان برخاستند. شورای شهر اور به اتفاق آرای همه اعضايش از سراسر طيف سياسی فرانسه، ازجمله احزاب حاکم، طی قطعنامه يی حمايت خود را از خانم رجوی و ساير ايرانيان مقيم اين شهر اعلام کرد و مسئوليتهای دولت فرانسه را تذکر داد. اور به ميعادگاه وجدانهای بيداری تبديل شد که برای ابراز حمايت و همبستگی با متحصنان و اعتصاب غذاکنندگان به آن جا می شتافتند. اما علاوه بر سياستمدارانی نظير ژان پير بلازی، نماينده مجلس و فعالان حقوق بشر، نظير نمايندگان حقوق بشر نوين، ليگ حقوق بشر فرانسه و آندره ميشل، جامعه شناس مشهور، انبوهی از شهروندان عادی فرانسوی، خود را حتی از شهرهای دوردست در جنوب و شمال فرانسه به اور رساندند تا همبستگی خودشان را با مريم رجوی و پناهندگان ايرانی ابراز کنند. به دستور شهرداری، برخی امکانات استاديوم محل نيز مورد استفاده متحصنان قرار گرفت. هرکس سعی می کرد به اين ايرانيان ـ که خانه و زندگی خود را برای اعتراض به دستگيری مريم رجوی رها کرده و به اور شتافته بودند ـ کمکی کند.
در اين شرايط دشوار، هر حرکت کوچک، معنی سمبليک عظيمی را در بر داشت. يک مرد همسايه با آکاردئون خود نزد اعتصابيون که از شدت گرسنگی بی حال شده بودند، آمد و ساعتها برايشان موسيقی نواخت. هنگام ترک محل، او که می خنديد به اعتصابيون گفت: «آمده بودم به شما روحيه بدهم، اما خودم از شما روحيه گرفتم» !
زنان فرانسوی برای اعتصاب غذاکنندگان در موج حرارت بی سابقه اواخر ژوئن کيسه های يخ می آوردند. همسايگان، در خانه های خود را به روی اعتصاب غذاکنندگان بازگذاشتند تا شرايط دشوار حضور شبانه روزی در پياده روهای مقابل دفتر شورا در اور را قدری سهل تر کنند.
افتضاح توطئه ننگين برملا می شود
زمان زيادی لازم نبود تا افتضاح اين توطئه ننگين از
پرده بيرون بيفتد. چند روز بعداز اين يورش ننگين، حزب سوسياليست فرانسه اعلام کرد
که عمليات پليس عليه سازمان مجاهدين خلق ايران «امروز به يک افتضاح تبديل شده است و
ديری نمی گذرد موج نيرومندی از حمايت جريانها و شخصيتهای سياسی، حقوقی و مذهبی
فرانسه که برمی خيزد، اين توطئه را محکوم می کنند».
يک مقام امنيتی فرانسه به هفته نامه نوول ابزرواتور گفت: «در مقر اور نه اسلحه کشف شده و نه مواد منفجره».
برخی روشنفکران فرانسوی می گويند برای جلوگيری از شرمندگی بيشتر فرانسويان در مقابل افکار عمومی جهانيان، دستگيرشدگان را آزاد کنيد. با حمايتها و برپايه مقاومت و پايداری تحسين برانگيز هواداران اين مقاومت، سرانجام توطئه درهم می شکند و پيروزی در روز 3 ژوئيه چهره خود را نشان می دهد.
يک مقام امنيتی فرانسه به هفته نامه نوول ابزرواتور گفت: «در مقر اور نه اسلحه کشف شده و نه مواد منفجره».
برخی روشنفکران فرانسوی می گويند برای جلوگيری از شرمندگی بيشتر فرانسويان در مقابل افکار عمومی جهانيان، دستگيرشدگان را آزاد کنيد. با حمايتها و برپايه مقاومت و پايداری تحسين برانگيز هواداران اين مقاومت، سرانجام توطئه درهم می شکند و پيروزی در روز 3 ژوئيه چهره خود را نشان می دهد.
به مناسبت سومين سالگرد 17ژوئن،
خاطراتی از مجاهدان شهر شرف
خاطراتی از مجاهدان شهر شرف
نـام تـو و داستـان
آزاديسعيد
از روزهايی پرالتهاب در سايه ـروشن سه سال پرکشاکش
گذشتيم. زمان، شاهد خوبی برای فهم خاطرات و ارزش گذاری آنهاست. سه سال از ترسيم
تابلويی بر قله تاريخ معاصر ايران گذشت. سه سال، جاپای حادثه ها و خاطراتمان را
برجاده زمان ديديم. سه سال از خطيرترين سرفصلهای مقاومت برای آزادی و بزرگترين
توطئه بين المللی عليه جريانی مستقل که از پيچ و خمهای جنگ آمريکا ـ عراق، با
هوشياری سياسی، ملی و ميهنی بيرون آمده است، گذشت.
دورخيزی که قبل از جنگ آمريکا ـ عراق، عليه مقاومت ايران برداشته بودند، در 17ژوئن به اوج خود رسيد. عهد و پيمانها را بسته بودند تا اين مقاومت را در توفان حوادث عراق، تعيين تکليف کنند. توانمندی ايدئولوژيکی، سياسی و انسانی مقاومت نيز درهمين نقطه بايد به آزمايشی ناگزير، پاسخ می گفت.
آن دورخيز و آن مقدمه چينيها وسلسله دامهای بعدی، باحماسه های فدا و پايداری و نثار جانهای گران و ايستادن براصول مقاومت و نيز با خروش و همبستگی ملی برای آزادی، درسوم ژوئيه، گل گرفته شد.
در بيست وهفت سال گذشته، نبردی توقف ناپذير بين آزادی و ديکتاتوری، انقلاب و ارتجاع و آرمانهای انسانی با انديشه های قرون وسطايی و ضدبشری ادامه داشته ونقطه اوج آن، سرفصل 17ژوئن تا 3ژوئيه بود. تاريخی با تمام فرازونشيبهايش در چند روز خلاصه شد. بنابراين شناخت جايگاه 17 ژوئن و اهميت عبور از آن رويداد تاريخی، ضرورت ادامه مبارزه است.
17ژوئن، پاسخ به «بودن يا نبودن» بود. آزمايشهای تاريخی نظير آن، بر سر راه انقلابها و رويدادهای بزرگ، پيش آمده اند. تجربه های صدسال گذشته، لااقل در ميهن خودمان نشان می دهندکه پاسخ به اين ضرورت، ظرفيت و توانی ايدئولوژيک، سياسی و انسانی می طلبد.
17ژوئن يک هشدار و فرياد برای بيداری ملی بود. از آن پس، هردقيقه يی بايد ميلاد حماسه يی می شد تا آن هشدار و فرياد، پرطنين ترشود. اگر چه آن روز، روزطلوع هوشياری ملی، ميهنی و آرمانی بود، اما گردابهايی از «چراها، ترديدها، چگونگيها و چه بايدکردها» را بر گرداگردمان ايجاد کرد. همه هستی يک مقاومت، از امتداد تاريخی اش تا آرمانهای انسانی اش در معرض اين گرداب بود. آری، آن روزها، پاسخ به «صدسال فرياد برای آزادی» بود. نقطه بلوغ تازه يی نسبت به واقعيتها و شرايط مقاومت از يک طرف و رژيم قرون وسطايی و حاميانش از طرف ديگر بود.
17ژوئن آغاز دو جنگ در درون عناصر مقاومت نيز بود. جنگی تمام عيار و بی توقف عليه دشمن ضدبشری و حاميان قاتلان قدّيس درعرصه های جهانی؛ و جنگی ديگر در درون عناصر مقاومت که آنان را هرلحظه به سمت جنگ بيرونی سوق داده و رهنمون می شد. آن جنگ درونی، که گاه سخت تر از جنگ بيرونی جلوه می کرد، پيروزشدن بر عواطف جوشان خويش تا هيچ لحظه يی، دشمن بيرونی از نگاه، پنهان نماند. اگر چه به 17ژوئن نبايد صرفاً نگرشی عاطفی داشت، اما ضربه عاطفی آن يک واقعيت بود که برای عناصر مقاومت بسابسا سنگين می نمود؛ آن گونه که اگر به آن پرداخته شود، صفحات و آثار درخشانی از انگيزشهای مبارزاتی و تابلويی از عواطف انسانی را می توان خلق کرد.
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره روبه رو
شرح دهم غم تو را، نکته به نکته مو به مو
آن روزها را بايد نکته به نکته و مو به مو برای خلقمان، آيندگان و ثبت در وجدان و حافظه جاودان تاريخ، نوشت وشرح داد.
در17ژوئن هرکس بايد به «خود» پاسخ می داد؛ به خاطراتمان و به نگاهها و چشمهای معصوم شهيدان تاريخ ميهنمان که ما را می ديدند، بايد پاسخ می داديم؛ به شوق بالغ نشده در صداهايی که هميشه آزادی را فرياد می کردند، بايد آری گفته و آنها را می شنيديم؛ به مظلوميت مقاومتی که قريب 40سال ازپيکرش خون ريخت و او همواره عاشقانه خود را نثار ياران و مردمش کرد، بايد پاسخ می گفتيم.
بايد «دربرابر تندر می ايستاديم و خانه را روشن می کرديم».
نبردهای 17ژوئن تا 3ژوئيه آن قدر عظيم و درعين حال، شگفت بودند که از نتايج فرخنده و خجسته آنها، مقاومت سراسری، با پيکری واحد و صيقل خورده بيرون آمد و عناصر آن با آرمانهايش پيوندخوردند.
اهل کام و ناز را درکوی رندی راه نيست
رهروی بايد، جهانسوزی، نه خامی بی غمی
اکنون که پس از سه سال می نگريمش، شکوهمندی و تحمل آن لحظات سخت، همراه با بردباری و متانت و خاطرات مشترکش، برايمان تداعی هميشگی «می توان و بايد» هاست و از آن، سرشار آرزومندی برای طی کردن راهی مشترک تا مقصد آزادی می شويم.
در اين مسير مشترک، آنان که دايره توطئه و صخره های محاصره را شکسته و از آن بيرون جستند، «مشعلهای فروزان» راهمان بودند. صديقه و ندا، شعله هايی بودند که پرده های فتنه را سوزاندند؛ چهره های فريب و نيرنگ را عيان کردند. با نيروی الهام عشق، دريافته بودند که عزم سترگ مجاهدين و مقاومت سراسری و يکپارچه را برای دفاع از حرمت و ناموس خلقشان به نمايش بگذارند. نامشان عجين نگاهبانی از ارزشهای انسانی و حريم آزادی گشت؛ جانشان را با قلب جوشان مقاومت ايران و سرخرگ حيات آن پيوند زدند؛ ياد و خاطرشان را در جان و ضمير راهيان آزادی و ترانه ها و زمزمه هايشان تکثير و جاودانه کردند. آنان با اراده خلل ناپذيرشان، چون زوبينی رهاشده از کمان عشقی سرکش و تسليم ناشدنی، شقيقه توطئه مشترک ارتجاع ضدبشری و مماشاتگران را نشانه گرفتند.
ميدانهای مختلف نبرد از 17ژوئن تا 3ژوئيه، در اشرف و تمام اروپا و ديگر نقاط جهان، عرصه های پيکار زنان و مردان برای“آزادی مريم و درهم شکستن کودتا عليه مقاومت» بود. آنان که خنجر ارتجاع و زدوبند را در قلب و عواطف و هستيشان حس می کردند، حتی برای لحظه يی، آرامش و نشستن به انتظارحوادث را برای خود روا ندانستند. در پيشبرد اين کاروان سراسری، نقش سردارانی همچون مژگان پارسايی که با بردباری فوق تصور، سايرخواهران وبرادرانشان را به متانت و شکيبايی و انجام وظايفشان رهنمون می شدند، حماسه يی ماندگار و فراموشی ناپذير است که هرگز وجهی از جوانب آن را هم کسی خبردار نشد. آنان خستگی ناپذير، پرانرژی، انگيزاننده و با قاطعيت، گرد وغبارهای ارتجاع و همدستانشان را کناری زده، بر زخمهای پيرامونشان مرهم گذاشته و با يارانشان، بيرقهای مبارزه تا آزادی مريم را دراهتزاز نگه داشتند.
از آن روزها و اين سه سال پرکشاکش، حماسه ها و ايثارها، اشکها ولبخندها، انتظارها و ديدارها، نيايشها و سرودها، شعله ها و جانها، هجرانها و وصلها، خاطرات و يادها، صداها و تصويرها، دستاوردها و رازهای شگفت انسانی و گنجينه های ميهنی به جای مانده است که همگی بدل به سرمايه ها و درسهای بزرگی برای مقاومت سراسری عليه ارتجاع پليد آخوندی شده اند. نوشتن آن روزها و شبها و پرداختنی همه جانبه به تحولات 17ژوئن تا 3 ژوئيه، وظيفه يی ملی و ميهنی است که هيچ کسی را جز دست اندرکاران و عناصر اين مقاومت، يارای شرح و بسط و توصيف دقيق لحظات آن نيست.
در توصيف لحظات و کشاکشهای آن روزها، در اشرف، انبوهی خاطرات، يادداشتها، قصه ها، گزارشها، شعرها و تصنيفها نوشته شده که همگی، اسناد اين برهه از تاريخ ايران هستند. همان تاريخی که خمينی سفله با استفاده از خودفروختگان و قلم فروشانش، دارد در کتابهای درسی و يا روزنامه ها و راديو ـ تلويزيونش، آن را از بيخ و بن تحريف می کند تا هيچ نشانی از مقاومت و انقلابيگری در حتی يک سطر و يک تصوير هم يافته، خوانده و ديده نشود. اما در اين زمينه هم، همچون تمام زمينه های ديگر، تاريخ مبارزه برای آرمان آزادی را نه فقط با خون و رنج و مرارت، بلکه با قلم هم نوشته و نقش خواهيم داد و «حقيقت را ترويج خواهيم کرد». افتخار پايداری و مقاومت حماسی و همبستگی و خروش ملی ـ ميهنی از 17ژوئن تا 3 ژوئيه را در زمره غرور ايران و ايرانی، در صفحات درخشان تاريخ مبارزه برای آزادی ثبت خواهيم کرد.
دورخيزی که قبل از جنگ آمريکا ـ عراق، عليه مقاومت ايران برداشته بودند، در 17ژوئن به اوج خود رسيد. عهد و پيمانها را بسته بودند تا اين مقاومت را در توفان حوادث عراق، تعيين تکليف کنند. توانمندی ايدئولوژيکی، سياسی و انسانی مقاومت نيز درهمين نقطه بايد به آزمايشی ناگزير، پاسخ می گفت.
آن دورخيز و آن مقدمه چينيها وسلسله دامهای بعدی، باحماسه های فدا و پايداری و نثار جانهای گران و ايستادن براصول مقاومت و نيز با خروش و همبستگی ملی برای آزادی، درسوم ژوئيه، گل گرفته شد.
در بيست وهفت سال گذشته، نبردی توقف ناپذير بين آزادی و ديکتاتوری، انقلاب و ارتجاع و آرمانهای انسانی با انديشه های قرون وسطايی و ضدبشری ادامه داشته ونقطه اوج آن، سرفصل 17ژوئن تا 3ژوئيه بود. تاريخی با تمام فرازونشيبهايش در چند روز خلاصه شد. بنابراين شناخت جايگاه 17 ژوئن و اهميت عبور از آن رويداد تاريخی، ضرورت ادامه مبارزه است.
17ژوئن، پاسخ به «بودن يا نبودن» بود. آزمايشهای تاريخی نظير آن، بر سر راه انقلابها و رويدادهای بزرگ، پيش آمده اند. تجربه های صدسال گذشته، لااقل در ميهن خودمان نشان می دهندکه پاسخ به اين ضرورت، ظرفيت و توانی ايدئولوژيک، سياسی و انسانی می طلبد.
17ژوئن يک هشدار و فرياد برای بيداری ملی بود. از آن پس، هردقيقه يی بايد ميلاد حماسه يی می شد تا آن هشدار و فرياد، پرطنين ترشود. اگر چه آن روز، روزطلوع هوشياری ملی، ميهنی و آرمانی بود، اما گردابهايی از «چراها، ترديدها، چگونگيها و چه بايدکردها» را بر گرداگردمان ايجاد کرد. همه هستی يک مقاومت، از امتداد تاريخی اش تا آرمانهای انسانی اش در معرض اين گرداب بود. آری، آن روزها، پاسخ به «صدسال فرياد برای آزادی» بود. نقطه بلوغ تازه يی نسبت به واقعيتها و شرايط مقاومت از يک طرف و رژيم قرون وسطايی و حاميانش از طرف ديگر بود.
17ژوئن آغاز دو جنگ در درون عناصر مقاومت نيز بود. جنگی تمام عيار و بی توقف عليه دشمن ضدبشری و حاميان قاتلان قدّيس درعرصه های جهانی؛ و جنگی ديگر در درون عناصر مقاومت که آنان را هرلحظه به سمت جنگ بيرونی سوق داده و رهنمون می شد. آن جنگ درونی، که گاه سخت تر از جنگ بيرونی جلوه می کرد، پيروزشدن بر عواطف جوشان خويش تا هيچ لحظه يی، دشمن بيرونی از نگاه، پنهان نماند. اگر چه به 17ژوئن نبايد صرفاً نگرشی عاطفی داشت، اما ضربه عاطفی آن يک واقعيت بود که برای عناصر مقاومت بسابسا سنگين می نمود؛ آن گونه که اگر به آن پرداخته شود، صفحات و آثار درخشانی از انگيزشهای مبارزاتی و تابلويی از عواطف انسانی را می توان خلق کرد.
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره روبه رو
شرح دهم غم تو را، نکته به نکته مو به مو
آن روزها را بايد نکته به نکته و مو به مو برای خلقمان، آيندگان و ثبت در وجدان و حافظه جاودان تاريخ، نوشت وشرح داد.
در17ژوئن هرکس بايد به «خود» پاسخ می داد؛ به خاطراتمان و به نگاهها و چشمهای معصوم شهيدان تاريخ ميهنمان که ما را می ديدند، بايد پاسخ می داديم؛ به شوق بالغ نشده در صداهايی که هميشه آزادی را فرياد می کردند، بايد آری گفته و آنها را می شنيديم؛ به مظلوميت مقاومتی که قريب 40سال ازپيکرش خون ريخت و او همواره عاشقانه خود را نثار ياران و مردمش کرد، بايد پاسخ می گفتيم.
بايد «دربرابر تندر می ايستاديم و خانه را روشن می کرديم».
نبردهای 17ژوئن تا 3ژوئيه آن قدر عظيم و درعين حال، شگفت بودند که از نتايج فرخنده و خجسته آنها، مقاومت سراسری، با پيکری واحد و صيقل خورده بيرون آمد و عناصر آن با آرمانهايش پيوندخوردند.
اهل کام و ناز را درکوی رندی راه نيست
رهروی بايد، جهانسوزی، نه خامی بی غمی
اکنون که پس از سه سال می نگريمش، شکوهمندی و تحمل آن لحظات سخت، همراه با بردباری و متانت و خاطرات مشترکش، برايمان تداعی هميشگی «می توان و بايد» هاست و از آن، سرشار آرزومندی برای طی کردن راهی مشترک تا مقصد آزادی می شويم.
در اين مسير مشترک، آنان که دايره توطئه و صخره های محاصره را شکسته و از آن بيرون جستند، «مشعلهای فروزان» راهمان بودند. صديقه و ندا، شعله هايی بودند که پرده های فتنه را سوزاندند؛ چهره های فريب و نيرنگ را عيان کردند. با نيروی الهام عشق، دريافته بودند که عزم سترگ مجاهدين و مقاومت سراسری و يکپارچه را برای دفاع از حرمت و ناموس خلقشان به نمايش بگذارند. نامشان عجين نگاهبانی از ارزشهای انسانی و حريم آزادی گشت؛ جانشان را با قلب جوشان مقاومت ايران و سرخرگ حيات آن پيوند زدند؛ ياد و خاطرشان را در جان و ضمير راهيان آزادی و ترانه ها و زمزمه هايشان تکثير و جاودانه کردند. آنان با اراده خلل ناپذيرشان، چون زوبينی رهاشده از کمان عشقی سرکش و تسليم ناشدنی، شقيقه توطئه مشترک ارتجاع ضدبشری و مماشاتگران را نشانه گرفتند.
ميدانهای مختلف نبرد از 17ژوئن تا 3ژوئيه، در اشرف و تمام اروپا و ديگر نقاط جهان، عرصه های پيکار زنان و مردان برای“آزادی مريم و درهم شکستن کودتا عليه مقاومت» بود. آنان که خنجر ارتجاع و زدوبند را در قلب و عواطف و هستيشان حس می کردند، حتی برای لحظه يی، آرامش و نشستن به انتظارحوادث را برای خود روا ندانستند. در پيشبرد اين کاروان سراسری، نقش سردارانی همچون مژگان پارسايی که با بردباری فوق تصور، سايرخواهران وبرادرانشان را به متانت و شکيبايی و انجام وظايفشان رهنمون می شدند، حماسه يی ماندگار و فراموشی ناپذير است که هرگز وجهی از جوانب آن را هم کسی خبردار نشد. آنان خستگی ناپذير، پرانرژی، انگيزاننده و با قاطعيت، گرد وغبارهای ارتجاع و همدستانشان را کناری زده، بر زخمهای پيرامونشان مرهم گذاشته و با يارانشان، بيرقهای مبارزه تا آزادی مريم را دراهتزاز نگه داشتند.
از آن روزها و اين سه سال پرکشاکش، حماسه ها و ايثارها، اشکها ولبخندها، انتظارها و ديدارها، نيايشها و سرودها، شعله ها و جانها، هجرانها و وصلها، خاطرات و يادها، صداها و تصويرها، دستاوردها و رازهای شگفت انسانی و گنجينه های ميهنی به جای مانده است که همگی بدل به سرمايه ها و درسهای بزرگی برای مقاومت سراسری عليه ارتجاع پليد آخوندی شده اند. نوشتن آن روزها و شبها و پرداختنی همه جانبه به تحولات 17ژوئن تا 3 ژوئيه، وظيفه يی ملی و ميهنی است که هيچ کسی را جز دست اندرکاران و عناصر اين مقاومت، يارای شرح و بسط و توصيف دقيق لحظات آن نيست.
در توصيف لحظات و کشاکشهای آن روزها، در اشرف، انبوهی خاطرات، يادداشتها، قصه ها، گزارشها، شعرها و تصنيفها نوشته شده که همگی، اسناد اين برهه از تاريخ ايران هستند. همان تاريخی که خمينی سفله با استفاده از خودفروختگان و قلم فروشانش، دارد در کتابهای درسی و يا روزنامه ها و راديو ـ تلويزيونش، آن را از بيخ و بن تحريف می کند تا هيچ نشانی از مقاومت و انقلابيگری در حتی يک سطر و يک تصوير هم يافته، خوانده و ديده نشود. اما در اين زمينه هم، همچون تمام زمينه های ديگر، تاريخ مبارزه برای آرمان آزادی را نه فقط با خون و رنج و مرارت، بلکه با قلم هم نوشته و نقش خواهيم داد و «حقيقت را ترويج خواهيم کرد». افتخار پايداری و مقاومت حماسی و همبستگی و خروش ملی ـ ميهنی از 17ژوئن تا 3 ژوئيه را در زمره غرور ايران و ايرانی، در صفحات درخشان تاريخ مبارزه برای آزادی ثبت خواهيم کرد.
هزار قصه ناگفته و سرود و غزل
ميان نام تو و داستان آزاديست.
اميد دخترکان شکسته دل بر «دار» !
هزار آينه بر آستان سرورت
نثار مردم باد
که ماه و زهره و ناهيد
نقاب برآرند و بازبينندت
ميان عشق و
اميد و
سرور و
فخر زمين.
بودن يا نبودن
ميان نام تو و داستان آزاديست.
اميد دخترکان شکسته دل بر «دار» !
هزار آينه بر آستان سرورت
نثار مردم باد
که ماه و زهره و ناهيد
نقاب برآرند و بازبينندت
ميان عشق و
اميد و
سرور و
فخر زمين.
بودن يا نبودن
محمدرضا
هنوز برق نگاه احمدرضا را با درخشش خارق العاده اش
فراموش نمی کنم. به زاويه ميز سرو تکيه داده بود. کلافگی در او موج می زد. خيلی
آشفته بود. روبه رويش ايستادم. احساس می کردم صدای حرکت گلبولهايش را درشقيقه اش می
شنوم. به من خيره شد. ابتدا ترسيدم. دلم می خواست حرف نزنم، ولی پرسيدم چی شده؟ به
چشمانم زل زد. با بيتابی گفت: «می خواستی چی بشه؟» مکث کردم. آب دهانم را قورت
دادم. دلم ريخت. با خبر شهادت دکترکاظم هم همين حال را پيداکرده بودم.
احمدرضا انگار احساسم می کرد. به نقطه يی خيره شد: «خواهرمريم را دستگيرکرده اند!» احساس کردم هيچ موضوعی برای فکرکردن ندارم. مثل سايه يی او را دور زدم. می خواستم باورکنم که دروغ است. ولی واقعيتی تلخ بود؛ و من پذيرفتمش. تکيه کلامم شده بود: چه بايدکرد؟ چه بايدکرد؟
…
بايد به اين واقعيت خوب نگاه می کردم. واقعيت چه بود؟ واقعيت اين بود که رژيم به عاطفه، احساس و تجسّم آرمان ما چنگ انداخته بود. شنيده بودم يکی از پيشوايان تشيّع گفته بود: «شرايطی است که انگار براده های آهن فرو می بريم» ؛ اين شرايط را احساس می کردم. شعری از پوشکين به يادم آمد: «زندگی کردم که آرزوهايم را به خاک بسپارم و تباه شدن رؤياهايم را تماشا کنم».
به تکامل، به هستی، به خدا، به انسان، به تاريخ و به مقاومتی فکر می کردم که بهای ماندگاری اش، فديه و فدای مستمر بوده است. درمبارزه، لحظاتی هستند که فقط قلبها سخن می گويند. عواطف يک جنبش به يک واژه پيوند می خورد؛ آن هم بيان اين عبارت بود: «مقاومت تا آخرين لحظه».
اين چه رمز و رازی است که دستهای بسته ما را در تنگترين دايره زمين، بازمی گشايد و پژواک مقاومتمان را، آن هم بدون سلاح، به نصف النهار جهان می برد؟ تنها و تنها فدا و صداقت و نيز طهارت سياسی مجاهدين بوده و هست که هر قفلی را باز می کند و در زمين و زمان و گاه در دل و انديشه ناباوران وکج فهمان نيز نفوذ می کند.
امروز، پس از سه سال، برمی گرديم و از دور، به آن روزها نگاه می کنيم؛ جز سرفرازی مقاومت مردم ايران و ماندگاری پرافتخار، چيزی در اين تابلو شکوهمند نمی بينيم.
هميشه لحظه ها، واقعگرايانه ترين کنشهای حقيقی انسان هستند که ما را دربرابر يک انتخاب، مختار می کنند. در فرهنگ مجاهدين، اين واژه هميشه فدا، مترادف با انگيزشهای عميقاً انسانی و آميزه يی از شايسته ترين پاسخ بوده است. شکار لحظه ها، فرايند يک نوع تبيين از فلسفه «بودن يا نبودن» است. بودن برای ديگران که بسياری از نمونه های آن در شعارها، شعرها و سرودهايمان به نمايش گذاشته می شوند: ما از آن ملتيم، ما برای ملتيم، ما فدای ملتيم «بقای بيشتر در فدای بيشتر».
ايران زمين از ابتدای تولدش تابلويی غرورآفرين درخلق لحظه های شکوهمند به همراه داشته است. مقاومت تا آخرين نفس، حکمت بالغه يی است که درگذر زمان راه می گشايد. هفده ژوئن يکی از همان لحظه هاست که در بستری از استقلال و عشق، تداوم می يابد و من در معرض انتخابی که بايد شايسته ترين پاسخ باشد، قرارمی گيرم. پاسخی که در جوهرش، صلابت شير و خورشيد و بيرق رنگين کمان را به همراه داشته باشد. هفده ژوئن پاسخ تاريخی فرزندان ملت ايران به استقلال عمل سياسی و مبارزاتی اش بود. اتکا به درون و ظرفيتهای تاريخی اش که می توان و بايد برجهل و نادانی و بهره کشی غلبه کرد. ندا حسنی و صديقه مجاوری، خالق تابلوی عشق و فرهيختگی برای ماندگاری مقاومت بودند؛ مقاومتی که در سيمای درخشان مريم ملاحظه می شود.
هيچ گاه توقف زمان را احساس نکرده بودم. آن جايی که دقيقه ها غرق اعتماد می شوند و ثانيه ها بال می گشايند و در روزنه يی از اميد، به خروش درمی آيند. همه ايستاده بوديم. سيمای مقاومت، بال خيالمان را به اقصی نقاط جهان پيوند داده بود. تصاوير، گوياترين هماورد يک مقاومت در آغاز پايان يک اندوه بود. طنين قلبهايمان، پژواک ضربان نبض يک مقاومت بود. همه ايستاده بوديم. اشکها و لبخندها، بينهايت انتظارمی کشيدند تا جاری شوند. مژه ها در ترنّم پرطراوت خود، لحظه ها را شکارمی کردند و مردمک چشمانمان، تماميت تصوير را در سنگفرش خاطره هايمان، به عاريت می گرفت. ناگهان از راه رسيد. با همه احساسمان فرياد زديم. بهار بزرگ از راه رسيده بود. قلبهای بی قرارمان لبريز ازآرامش شد؛ اين چنين بود که شعله های فروزان عشق و وفاداری، تا آخرين نفس به بار نشست ومهر مردم و مقاومت ايران، از بند ارتجاع و استعمار رها شد و به آغوش خلق بازگشت.
احمدرضا انگار احساسم می کرد. به نقطه يی خيره شد: «خواهرمريم را دستگيرکرده اند!» احساس کردم هيچ موضوعی برای فکرکردن ندارم. مثل سايه يی او را دور زدم. می خواستم باورکنم که دروغ است. ولی واقعيتی تلخ بود؛ و من پذيرفتمش. تکيه کلامم شده بود: چه بايدکرد؟ چه بايدکرد؟
…
بايد به اين واقعيت خوب نگاه می کردم. واقعيت چه بود؟ واقعيت اين بود که رژيم به عاطفه، احساس و تجسّم آرمان ما چنگ انداخته بود. شنيده بودم يکی از پيشوايان تشيّع گفته بود: «شرايطی است که انگار براده های آهن فرو می بريم» ؛ اين شرايط را احساس می کردم. شعری از پوشکين به يادم آمد: «زندگی کردم که آرزوهايم را به خاک بسپارم و تباه شدن رؤياهايم را تماشا کنم».
به تکامل، به هستی، به خدا، به انسان، به تاريخ و به مقاومتی فکر می کردم که بهای ماندگاری اش، فديه و فدای مستمر بوده است. درمبارزه، لحظاتی هستند که فقط قلبها سخن می گويند. عواطف يک جنبش به يک واژه پيوند می خورد؛ آن هم بيان اين عبارت بود: «مقاومت تا آخرين لحظه».
اين چه رمز و رازی است که دستهای بسته ما را در تنگترين دايره زمين، بازمی گشايد و پژواک مقاومتمان را، آن هم بدون سلاح، به نصف النهار جهان می برد؟ تنها و تنها فدا و صداقت و نيز طهارت سياسی مجاهدين بوده و هست که هر قفلی را باز می کند و در زمين و زمان و گاه در دل و انديشه ناباوران وکج فهمان نيز نفوذ می کند.
امروز، پس از سه سال، برمی گرديم و از دور، به آن روزها نگاه می کنيم؛ جز سرفرازی مقاومت مردم ايران و ماندگاری پرافتخار، چيزی در اين تابلو شکوهمند نمی بينيم.
هميشه لحظه ها، واقعگرايانه ترين کنشهای حقيقی انسان هستند که ما را دربرابر يک انتخاب، مختار می کنند. در فرهنگ مجاهدين، اين واژه هميشه فدا، مترادف با انگيزشهای عميقاً انسانی و آميزه يی از شايسته ترين پاسخ بوده است. شکار لحظه ها، فرايند يک نوع تبيين از فلسفه «بودن يا نبودن» است. بودن برای ديگران که بسياری از نمونه های آن در شعارها، شعرها و سرودهايمان به نمايش گذاشته می شوند: ما از آن ملتيم، ما برای ملتيم، ما فدای ملتيم «بقای بيشتر در فدای بيشتر».
ايران زمين از ابتدای تولدش تابلويی غرورآفرين درخلق لحظه های شکوهمند به همراه داشته است. مقاومت تا آخرين نفس، حکمت بالغه يی است که درگذر زمان راه می گشايد. هفده ژوئن يکی از همان لحظه هاست که در بستری از استقلال و عشق، تداوم می يابد و من در معرض انتخابی که بايد شايسته ترين پاسخ باشد، قرارمی گيرم. پاسخی که در جوهرش، صلابت شير و خورشيد و بيرق رنگين کمان را به همراه داشته باشد. هفده ژوئن پاسخ تاريخی فرزندان ملت ايران به استقلال عمل سياسی و مبارزاتی اش بود. اتکا به درون و ظرفيتهای تاريخی اش که می توان و بايد برجهل و نادانی و بهره کشی غلبه کرد. ندا حسنی و صديقه مجاوری، خالق تابلوی عشق و فرهيختگی برای ماندگاری مقاومت بودند؛ مقاومتی که در سيمای درخشان مريم ملاحظه می شود.
هيچ گاه توقف زمان را احساس نکرده بودم. آن جايی که دقيقه ها غرق اعتماد می شوند و ثانيه ها بال می گشايند و در روزنه يی از اميد، به خروش درمی آيند. همه ايستاده بوديم. سيمای مقاومت، بال خيالمان را به اقصی نقاط جهان پيوند داده بود. تصاوير، گوياترين هماورد يک مقاومت در آغاز پايان يک اندوه بود. طنين قلبهايمان، پژواک ضربان نبض يک مقاومت بود. همه ايستاده بوديم. اشکها و لبخندها، بينهايت انتظارمی کشيدند تا جاری شوند. مژه ها در ترنّم پرطراوت خود، لحظه ها را شکارمی کردند و مردمک چشمانمان، تماميت تصوير را در سنگفرش خاطره هايمان، به عاريت می گرفت. ناگهان از راه رسيد. با همه احساسمان فرياد زديم. بهار بزرگ از راه رسيده بود. قلبهای بی قرارمان لبريز ازآرامش شد؛ اين چنين بود که شعله های فروزان عشق و وفاداری، تا آخرين نفس به بار نشست ومهر مردم و مقاومت ايران، از بند ارتجاع و استعمار رها شد و به آغوش خلق بازگشت.
چه آزمايشی بالاتر از اين
آزاده
فضای عجيبی بود. چند ساعتی هيچ خبرتازه يی نرسيد.
کارم طوری بود که هرکس رد می شد، می توانستم از او خبر بگيرم. يکی رد شد. او را
ديدم که آهسته اشکش را پاک کرد. فضايش را بيرون نمی داد. من فهميدمش. دل توی دلش
نبود. هنوز حس می کردم متوجه عمق کاری که شده، نشده ام. ناباور و مبهوت بودم. جمله
يی را در ذهنم مرور کردم. باز باورم نمی شد. به همه جا نگاه می کردم. همه را خوب
زيرنظر داشتم. نمی خواستم مغلوب اين خبر باشيم. بايد به خودمان مسلط باشيم. حادثه،
خودش به اندازه کافی سنگين هست. نيرويی از درون هشدارم می داد.
همه رنجهای مريم به يادم آمد. به طور عجيبی تمام صحنه های ديدار برايم تازه شدند. با خودم خيلی از حرفهايش را مرورمی کردم. بی اختيار ياد برادر افتادم. او الآن چه می کند؟ او چه می کند؟ تصورش هم برايم سخت بود.
روزهايی که به اندازه تمام عمرم فکر می کردم، از اين لحظه ها پر می شدند و شب، جايی برای آمدن و ماندن درچشمهايم پيدا نمی کرد. تمام لحظه ها مملو از انتظار بازگشت بود. بايد هرطور شده به فضا مسلط باشيم. نيرويی به من الهام می شد که ما قويتر از اين حادثه ها و رنجهاييم.
پيامی از او آمد. آرام، با خودم گريه کردم. اولين بار بود که فهم و حسم با هم يکی بودند و احساس می کردم او را و حرفهايش را می فهمم. بيتاب جمله های بعدی بودم. دلتنگی عاشقانه يی داشتم که رنگی از ناراحتی نداشت.
خبرهای اعتصاب کنندگان و خودسوزيها که می رسيد، از جا کنده می شدم. خودم را کنار آنها می ديدم. هرلحظه عزمم برای گرفتن حق خواهران و برادران مظلومم از ظالمان بيشترمی شد. دوستانمان چقدرسبکبال پرکشيدند. چقدر عاشق بودند. کسی نتوانست جلو راهشان را بگيرد. در دلم گفتم آيا کسی اين صحنه ها را در تاريخ کشورم ثبت خواهدکرد؟ جانفشانيها برای آرمان آزادی و پرپرشدن گلها در توفانهای خشمگين حوادث را چه کسی می بيند؟ چه کسی خواهد نوشت؟ چه قهرمانانه برخاک افتادند.
از فکرها و لحظه ها پر می شدم و روزها از حضور زنان و مردانی عجين با آرمان آزادی، لبريز می شدند. منتظر بوديم. همه حوالی سالن کار می کرديم تا نزديک اخبار و برنامه های سيما باشيم. لحظه های پايداری و متانت، و روزهای شهامت و انسانيت به هم پيوستند، آمدند و در شکوهمندی يک خبر، شکفتند: روزخجسته آزادی! می خواستم دقايق زودتر بگذرد. گزارشگر برنامه روی صحنه آمد. باصدايی که ازفرط هيجان می لرزيد، گفت: «بينندگان و هموطنان! هم اکنون خبر»... ؛ ديگر بقيه خبررا نشنيديم. همه به طورعجيبی به سمت تلويزيون بزرگ سالن حمله برديم. از تلويزيون چيزی شنيده نمی شد؛ آن را می فهميديم و طنينش را ازقلبمان می شنيديم. داد می کشيديم و می دويديم. هوا از هلهله و گريه و لبخند پرمی شد. روسريهای قرمز را سرکرديم. به سرعت پريديم داخل خودروها. آرم سازمان و عکسها را برداشتيم. چون رودی که از دهانه رودخانه يی به دشتها می ريزد، درخيابانها سيلاب شديم. همه به سرعت می دويدند. می رفتيم و برمی گشتيم. دست می زديم، سوت می زديم؛ لحظات، همه زيبا بودند. برادررحمان از همه شادتر بود. شاديش را همه حس می کرديم؛ اشک می ريخت. با ديدن او، به ياد برادر افتادم و او را به همديگر نشان می داديم. گريه ام گرفت. خواهرمژگان و خواهرفهيمه با هم بين جمعيت می گشتند؛ چقدرشاد بودند؛ باتمام وجودشان دست می زدند. ازجنگ عجيب و عظيمی برگشته و غرق پيروزی بودند. ديگرچه آزمايشی ازاين بالاتر؟
همه رنجهای مريم به يادم آمد. به طور عجيبی تمام صحنه های ديدار برايم تازه شدند. با خودم خيلی از حرفهايش را مرورمی کردم. بی اختيار ياد برادر افتادم. او الآن چه می کند؟ او چه می کند؟ تصورش هم برايم سخت بود.
روزهايی که به اندازه تمام عمرم فکر می کردم، از اين لحظه ها پر می شدند و شب، جايی برای آمدن و ماندن درچشمهايم پيدا نمی کرد. تمام لحظه ها مملو از انتظار بازگشت بود. بايد هرطور شده به فضا مسلط باشيم. نيرويی به من الهام می شد که ما قويتر از اين حادثه ها و رنجهاييم.
پيامی از او آمد. آرام، با خودم گريه کردم. اولين بار بود که فهم و حسم با هم يکی بودند و احساس می کردم او را و حرفهايش را می فهمم. بيتاب جمله های بعدی بودم. دلتنگی عاشقانه يی داشتم که رنگی از ناراحتی نداشت.
خبرهای اعتصاب کنندگان و خودسوزيها که می رسيد، از جا کنده می شدم. خودم را کنار آنها می ديدم. هرلحظه عزمم برای گرفتن حق خواهران و برادران مظلومم از ظالمان بيشترمی شد. دوستانمان چقدرسبکبال پرکشيدند. چقدر عاشق بودند. کسی نتوانست جلو راهشان را بگيرد. در دلم گفتم آيا کسی اين صحنه ها را در تاريخ کشورم ثبت خواهدکرد؟ جانفشانيها برای آرمان آزادی و پرپرشدن گلها در توفانهای خشمگين حوادث را چه کسی می بيند؟ چه کسی خواهد نوشت؟ چه قهرمانانه برخاک افتادند.
از فکرها و لحظه ها پر می شدم و روزها از حضور زنان و مردانی عجين با آرمان آزادی، لبريز می شدند. منتظر بوديم. همه حوالی سالن کار می کرديم تا نزديک اخبار و برنامه های سيما باشيم. لحظه های پايداری و متانت، و روزهای شهامت و انسانيت به هم پيوستند، آمدند و در شکوهمندی يک خبر، شکفتند: روزخجسته آزادی! می خواستم دقايق زودتر بگذرد. گزارشگر برنامه روی صحنه آمد. باصدايی که ازفرط هيجان می لرزيد، گفت: «بينندگان و هموطنان! هم اکنون خبر»... ؛ ديگر بقيه خبررا نشنيديم. همه به طورعجيبی به سمت تلويزيون بزرگ سالن حمله برديم. از تلويزيون چيزی شنيده نمی شد؛ آن را می فهميديم و طنينش را ازقلبمان می شنيديم. داد می کشيديم و می دويديم. هوا از هلهله و گريه و لبخند پرمی شد. روسريهای قرمز را سرکرديم. به سرعت پريديم داخل خودروها. آرم سازمان و عکسها را برداشتيم. چون رودی که از دهانه رودخانه يی به دشتها می ريزد، درخيابانها سيلاب شديم. همه به سرعت می دويدند. می رفتيم و برمی گشتيم. دست می زديم، سوت می زديم؛ لحظات، همه زيبا بودند. برادررحمان از همه شادتر بود. شاديش را همه حس می کرديم؛ اشک می ريخت. با ديدن او، به ياد برادر افتادم و او را به همديگر نشان می داديم. گريه ام گرفت. خواهرمژگان و خواهرفهيمه با هم بين جمعيت می گشتند؛ چقدرشاد بودند؛ باتمام وجودشان دست می زدند. ازجنگ عجيب و عظيمی برگشته و غرق پيروزی بودند. ديگرچه آزمايشی ازاين بالاتر؟
