Pages

صفحات

سر فراز ! سرداران سوری


مثنوی ـ مقاله ای در گرامیداشت شهیدان ، زنان و
مادران مظلومِ بی دفاع و کودکانِ معصومِ جان باخته
در نزاعِ قدرت پرستان و سودجویانِ حامی وبظاهر
. نافیِ بشار اسد جلّاد
 
 
خبرـ در قتل عام روستای الحَوله ۱۰۸نفر از جمله ۵۵ کودک
. کشته و ۳۰۰ نفر زخمی شدند
سید حسن فیروز آبادی ؛ رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح
رژیم : .... در تصمیمات مثبتی ؟؟!! که دولت سوریه گرفته
جمهوری اسلامی نقش داشته ... تصمیمات درستی ؟؟!! که
آقای بشاراسد در قبال مردم خود گرفته اینها بر همین مبانی
. امنیت » پایدار است «
 
 
شهان چون سران زیر پاها روند
بدزدند سر خلق بر پا شوند
چو خلقان سوری بپا خاستند
به حفظ کرامت صف آراستند
اسد » را گران آمد این سرکِشی «
بداد امر بر قتل و مردم کُشی
بدیدیم اسد می کشد کودکان
بُرَد سر ، دَرَد تن ز این طفلکان
عجب نیست راه پدر می رود
پدر بَد برفت ، اوبَتَر می رود
چه پنداشتی ؟ با اسد در بهشت ؟
پدر جز به کین تخم وی را نَکِشت
ترا حاکم این رذل « حافظ » سرشت
بشار » ی چو جلّاد حافظ بِهِشت «
ز « حافظ اسد » این پسر می شود
به کشتار رفت او ؛ پسر می دود
فقیهان ز ایران مددکار او
شده چین و روسیه هم یار او
تو نک کودک و طفل سوریِ ناز
به روسیه ، شیخ و به چین جان بباز
***
در این سوی این سه پِیِ قدرتند
ستایشگرِ ربّ قدرت بُتَند
یکی با خدا و دگر بی خداست
خدا ، نا خدا ، هر دو اینجا ریاست
خدا هست ؟ با دشمن و یا که ماست ؟
به عمری خدا خواندگان را کجاست ؟
خدائی نیابی ز قدرت جداست
خود او نیز بر زور و قدرت فداست
تفو! بر سیاست ، به قدرت ، به آز
که دستان وحشیگری کرده باز
» نه حرمت نهاده به « مادرزمین
نه انسان ، گیاه ونه حیوان ز کین
نه بر کودک و پیرو زن ، آن و این
خدا خلق کرده است آدم چنین ؟
خدا را میازار زین بیشتر
خدا را چه با حرص گَندِ بشر
به خالق چرا می زنی نیشتر
بشر خویشِ خود کرد اگر خویشتر
***
به چین ، روسیه ، شیخ ، اسد بت پرست
رجزخوان شده چند قدرت پرست
نهاده تله ، دام حقوق بشر
گشایند جا پای خود را مگر
عجب ! زین صف و نرم کردارشان
بجویند از سود و قدرت نشان
به خون ، خائنان سور قدرت گرفت
بر این آدمیت هزاران شگفت
دگربار ای خلق « سوریه » ، باز
تو در آتش « سود » سوز و گداز
***
چرا آدمیت شده نا پدید
چرا گشته آدم قسّی و پلید
چه خواهند از جان طفلان خُرد
ندانند طفلان عرب ، ترک ، کُرد
چه شیعی ، چه سنّی ، یهودی و گبر
بگیرند رزق از زمین ،شید و ابر
طبیعت جدا گفت انسان ز هم ؟
به ترسا نِی و نان به مسلم دهم ؟
چه خواهند ز انداختن جنگ دین
چه دینی ؟ به قدرت ، قتال اینچنین
کدام است اَرجَح ، عقیده ؟ حیات ؟
کُشَند این همه جان به عزّی و لات
بدارند « بُت » را ز چشمان نهان
عقیده پرستی نباشد جز آن
چو انسان بکشتی که او یاغی است
نبی و خدا منکر و طاغی است
جدا کرده ای نوع انسان به ننگ
به دین و به ملّت ، عقیده ، به رنگ
بکشتی یکی دیگری داشتی
زدی ریشهٔ « زندگی » ، آشتی
فدای بُتَش کرده ای زندگی
حیات » آمد افکار را بندگی «
همان بت پرستی ست ، بی شک همان
نشان و بُتَش لیک نِی در میان
***
درست آن که وارونه سازیم این
به « انسان » دهیم ارج اندیشه ، دین
که افکار و دین بهر انسان سزاست
نه انسان فدای عقیده ، خداست
خدائی که هر کس ز فکرش بدید
به هر فرد هستش به نوعی رسید
مخالف نشاید بکشتن به وَهم
» چون آزادی ایستاده بر « فرق فهم
همه مردمان را یک اندیشه نیست
به « آزادی و شُور » ، امن است زیست
به هر نام کوبند ملّت به مشت
چو مردم بپا خاست ، مشتش درشت
به کامی که شهد است کشتار جاه
یقین روزی اُفتد به طوفان چو کاه سهند مهاجر