این روزها دهن های مختلف از هرطرف مسعود رجوی را هدف گرفته اند .سازهای گوناگون بار دیگر از هرطرف کنسرتی گوش خراش را براه انداخته اند . انواع و اقسام فحاشی ها و بدترین نوع تهمت ها از سوی دشمنان وتازگی حتی از سوی دوستان سابق از هرطرف به سمت او روان است . هرکس چیزی از دست داده است . زنی یا مردی یا خانه ای و یا شغلی و یا عمری .مسئول اولش را مسعود رجوی میشناسد. اگر کسی زندان رفته است ، جوانی اش را از دست داده است ، خانه و مغازه و پول و پله و معشوق و مادر و پدرو خواهر و برادر را از دست داده است مسئول اش مسعود رجوی است .
و اما مسعود رجوی کیست ؟. نام او نام هولناکی است . از زمان های گذشته . اززمان شاه نامی ترسناک بوده است . درزمان خمینی هم به همین صورت . نام او هماهنگ است با جنگ ، کشتن و کشته شدن ، همآهنگ است با جبهه و آماده باش و سلاح و سختی و گرسنگی و اعتصاب غذا و تظاهرات و بیدار نشستن های طولانی و خشمگین شدن و عتاب کردن و انتقاد کرد ن و تحقیر شدن و خود را کوچک کردن و خود ر ا شکستن و از خود تهی شدن و ...همچنین است حماسه و شجاعت و تا قلب دشمن هجوم بردن و روز را بر دشمن شب تار کردن و ...نام او مترادف است با چریک ، با قهر انقلابی ، با شوخی نداشتن با دشمن ، با دلاوری ، با ارتش ، با فرماندهی ، با عزم جزم ، با کوتاه نیامدن بهروسیله و بهر صورت حتی محال ، و این آخری به عقیده من اصلی ترین صفتی است که با نام رجوی همخوانی دارد . او کوتاه نمی آید . درهیچ شرایطی کوتاه نمی آید .
..مسعود رجوی از 19 سالگی وارد عالم سیاست شده است . اینک 65 ساله است یعنی بطور واقعی 46 سال درجبهه نبرد گذرانده است . هفت سال درزندان شاه بود ه است و بسیار شکنجه شده است . این را دیگر چه د وست و چه دشمن باور دارند . درزندان رهبری سازمان مجاهدین را به عهده داشته است . درشرایطی که به دلیل یک کودتای درونی سازمان مجاهدین خلق را که سازمان مسلمانی بود مارکسیست ها دراختیار گرفتند و اعلام تغییر ایدئولوژی کردند . مسعود رجوی درزندان آنرا باز سازی کرد . او یک فرمانده بالقوه و بالفعل بوده است . و این خصیصه فرماندهی را چه درزندان و چه بیرون از زندان بخوبی به منصه ظهور رسانده است . او یک رهبر است . دراین چون و چرایی نیست . او درهر شرایطی محیط پیرامونش را دراختیار میگیرد . با قدرت سخنوری ، با قدرت تحلیل و تبیین مشکلات و با قدرت جمع بندی و بیش از همه با قدرت تهاجم و بی باکی . او کسی است که مرگ را به سخره میگیرد و این قدرت تسلط به مرگ را به خوبی به پیرامون خود بسط میدهد . کنار این فرد هیچکس از مرگ وحشتی ندارد . هیچکس از سختی نمی هراسد . او مثل یک جلودار میماند در یک سفر کوهنوردی . وقتی درلبه یک پرتگاه حرکت میکند دیگران با احساس امنیتی عجیب بدنبالش میروند .او ترس را میسوزاند و قدرت را در احاطه بر مشکلات القاء میکند . او کسی است که میتواند همه را با خود از میان یک دریای آتش گذر دهد . او دریک کلام مرد جنگ است
واو دریک کلام مرد ایستادگی بر سر پیمان است . نیرویی که او درخود دارد و به پیرامون خود بسط میدهد نیروی انسانی است که بشدت مومن است . سرچشمه این ایمان کجاست ؟ البته او یک مسلمان شیعه است ..مسلمانی که معتقداست جهان دربن بست ها خلاصه نمیشود و معتقد است که مرگ پایان انسان نیست و معتقد است که بهای زیستن و خوب زیستن را انسان باید با گوشت و پوست وزندگی و آرزوها و دارایی هایش بپردازد .
.و درهمین نقطه است که البته مشکل اساسی دیگران با اوشر.وع میشود . هرچند انسانی خنده رو ، خوش خلق ، وبواقع دوست داشتنی است ولی در جنگ بسیار جدی است و این جدیت است که آزار دهنده است . این جدیت که برخی آنرا برخورد ماکزیمالیستی نامیده اند و برخی دگماتیسم و برخی کله شقی و برخی چیزهای دیگر. اگر به صحنه جنگ مجاهدین و جمهوری اسلامی نظری بیندازیم . درآنطرف یعنی جمهوری اسلامی یک سره شقاوت می بینیم . یک سره کشتار تا نهایت وسنگسار و قطع دست و شکنجه گاه ها یی که فرد را شقه میکنند . که فرد را تا نهایت تحمل انسان وبالاتر شکنجه میکنند و مثله میکنند . که سر زندانی را در توالتی پراز مدفوع و ادرار فرو می برند . که دست زندانی را به سقف می بندند و به همان صورت ساعت ها اورا درهمان حالت نگاه میدارند ووقتی که بیهوش میشود . با ریختن آب سرد و یا زدن شلاق باز بیدارش میکنند تا دوباره شکنجه شود و دوباره رنج برد . و دربرابر آن جهنم خلص و رنج خلص و درد و تاریکی خلص. مردی برخاسته است و میگوید . باید آن بساط را به هم ریخت . با همه توان . باهمه جان و روح و زن و فرزند و عشق و جوانی و هرچه که هست . باید آن بساط را به هم ریخت حتی اگر دونفر از ما مانده باشند . این انسان هرکه هست آدمی جدی است درکار خود و کوتاه نمی آید . سنگ از آسمان ببارد یک قدم عقب نمی رود . او بارها گفت یا به ایران میرویم با به دارالسلام . و این را بسیار جدی گفت . بارها گفت . ما تا زانوهایمان درخون حرکت می کنیم . و این حرکت برگشت ناپذیر است . هرکس کتاب نان و شراب اینیا تسیو سیلونه ( که ترجمه زیبایی از آن توسط محمدقاضی دردسترس ایرانی ها هم هست ) را خوانده باشد . جایی هست که قهرمان داستان تک و تنها ست . هیچکس نمانده است به جز او . جنبش شکست خورده است و او فراری است . او مانده است با یک تکه ذغال و دیوارهای شهر که تنها راه مبارزه او ست . واو بازهم تسلیم نمیشود . راه او پرکردن دیوارها با شعار است . مسعود رجوی چنین کسی است .
آنهایی که فکر میکنند میتوانند او را به زمین بکشند اشتباه می کنند . انهایی که فکر میکنند تهمت ها ، شعرها ، فحاشی ها ، نصیحت ها ! و چیزهای دیگر یک قدم اورا عقب می برد اشتباه می کنند. او انسانی است که برای مبارزه و برای جنگ بدنیا آمده است . و حتی اگر همه دوستانش و همه همرزمانش بروند یا شکست بخورند و یا تنهایش بگذارند او میماند حتی اگر فقط یک خار باشد درچشم جمهوری اسلامی . جنگ او پایان نا پذیر است .
مشکل همه دیگران با او همین است . هرکس میخواست جنگ روزی پایان یابد . وهرکسی به خانه برود . هرکسی به سوی معشوقی ، زنی ، یا مادری و پدری و خواهری و شهری و خانه ای و دیاری برود . اما جنگ رجوی پایان پذیر نیست . هرکسی میخواست بعد از یک تظاهرات استراحتی باشد . بعد از یک اعتصاب غذا ، آرامشی باشد . بعد از آنهمه شب و روز درسنگر کمی زندگی باشد . کمی عشق باشد ، کمی بشود نشست و دوستانه سیگاری کشید و کودکی را بوسید و زنی را نوازش کرد . ولی جنگ مسعود رجوی جنگی است تا پایان و تا پیروزی . درآن هیچ وقفه ای نیست . هیچ استراحتی نیست . هیچ خانواده ای نیست . هیچ شوهری نیست .و هیچ زنی نیست و هیچ کودکی نیست و حتی شاید هیچ برگ سبزی هم نیست . یک خارزار است . به معنای دقیق کلمه یک کویر است . انتهایش معلوم نیست . ولی نمیشود درآنهم توقف کرد . باید رفت . حتی اگر سراب باشد باید رفت . ایستادنی وجود ندارد . زیرا او میداند که ایستادن همان نقطه مرگ است . همان نقطه ای که لاشخوران سرمیرسند . و دیگر همه چیز پایان می یاید .پنجاه سال مبارزه پایان می یابد . این آن نقطه ایست که او تنها کسی است که با تمام وجودش آنرا لمس میکند . درکویر نمی شود ایستاد . ایستادن مرگ است . و اینجاست محل دعوای همگان
زری اصفهانی
و اما مسعود رجوی کیست ؟. نام او نام هولناکی است . از زمان های گذشته . اززمان شاه نامی ترسناک بوده است . درزمان خمینی هم به همین صورت . نام او هماهنگ است با جنگ ، کشتن و کشته شدن ، همآهنگ است با جبهه و آماده باش و سلاح و سختی و گرسنگی و اعتصاب غذا و تظاهرات و بیدار نشستن های طولانی و خشمگین شدن و عتاب کردن و انتقاد کرد ن و تحقیر شدن و خود را کوچک کردن و خود ر ا شکستن و از خود تهی شدن و ...همچنین است حماسه و شجاعت و تا قلب دشمن هجوم بردن و روز را بر دشمن شب تار کردن و ...نام او مترادف است با چریک ، با قهر انقلابی ، با شوخی نداشتن با دشمن ، با دلاوری ، با ارتش ، با فرماندهی ، با عزم جزم ، با کوتاه نیامدن بهروسیله و بهر صورت حتی محال ، و این آخری به عقیده من اصلی ترین صفتی است که با نام رجوی همخوانی دارد . او کوتاه نمی آید . درهیچ شرایطی کوتاه نمی آید .
..مسعود رجوی از 19 سالگی وارد عالم سیاست شده است . اینک 65 ساله است یعنی بطور واقعی 46 سال درجبهه نبرد گذرانده است . هفت سال درزندان شاه بود ه است و بسیار شکنجه شده است . این را دیگر چه د وست و چه دشمن باور دارند . درزندان رهبری سازمان مجاهدین را به عهده داشته است . درشرایطی که به دلیل یک کودتای درونی سازمان مجاهدین خلق را که سازمان مسلمانی بود مارکسیست ها دراختیار گرفتند و اعلام تغییر ایدئولوژی کردند . مسعود رجوی درزندان آنرا باز سازی کرد . او یک فرمانده بالقوه و بالفعل بوده است . و این خصیصه فرماندهی را چه درزندان و چه بیرون از زندان بخوبی به منصه ظهور رسانده است . او یک رهبر است . دراین چون و چرایی نیست . او درهر شرایطی محیط پیرامونش را دراختیار میگیرد . با قدرت سخنوری ، با قدرت تحلیل و تبیین مشکلات و با قدرت جمع بندی و بیش از همه با قدرت تهاجم و بی باکی . او کسی است که مرگ را به سخره میگیرد و این قدرت تسلط به مرگ را به خوبی به پیرامون خود بسط میدهد . کنار این فرد هیچکس از مرگ وحشتی ندارد . هیچکس از سختی نمی هراسد . او مثل یک جلودار میماند در یک سفر کوهنوردی . وقتی درلبه یک پرتگاه حرکت میکند دیگران با احساس امنیتی عجیب بدنبالش میروند .او ترس را میسوزاند و قدرت را در احاطه بر مشکلات القاء میکند . او کسی است که میتواند همه را با خود از میان یک دریای آتش گذر دهد . او دریک کلام مرد جنگ است
واو دریک کلام مرد ایستادگی بر سر پیمان است . نیرویی که او درخود دارد و به پیرامون خود بسط میدهد نیروی انسانی است که بشدت مومن است . سرچشمه این ایمان کجاست ؟ البته او یک مسلمان شیعه است ..مسلمانی که معتقداست جهان دربن بست ها خلاصه نمیشود و معتقد است که مرگ پایان انسان نیست و معتقد است که بهای زیستن و خوب زیستن را انسان باید با گوشت و پوست وزندگی و آرزوها و دارایی هایش بپردازد .
.و درهمین نقطه است که البته مشکل اساسی دیگران با اوشر.وع میشود . هرچند انسانی خنده رو ، خوش خلق ، وبواقع دوست داشتنی است ولی در جنگ بسیار جدی است و این جدیت است که آزار دهنده است . این جدیت که برخی آنرا برخورد ماکزیمالیستی نامیده اند و برخی دگماتیسم و برخی کله شقی و برخی چیزهای دیگر. اگر به صحنه جنگ مجاهدین و جمهوری اسلامی نظری بیندازیم . درآنطرف یعنی جمهوری اسلامی یک سره شقاوت می بینیم . یک سره کشتار تا نهایت وسنگسار و قطع دست و شکنجه گاه ها یی که فرد را شقه میکنند . که فرد را تا نهایت تحمل انسان وبالاتر شکنجه میکنند و مثله میکنند . که سر زندانی را در توالتی پراز مدفوع و ادرار فرو می برند . که دست زندانی را به سقف می بندند و به همان صورت ساعت ها اورا درهمان حالت نگاه میدارند ووقتی که بیهوش میشود . با ریختن آب سرد و یا زدن شلاق باز بیدارش میکنند تا دوباره شکنجه شود و دوباره رنج برد . و دربرابر آن جهنم خلص و رنج خلص و درد و تاریکی خلص. مردی برخاسته است و میگوید . باید آن بساط را به هم ریخت . با همه توان . باهمه جان و روح و زن و فرزند و عشق و جوانی و هرچه که هست . باید آن بساط را به هم ریخت حتی اگر دونفر از ما مانده باشند . این انسان هرکه هست آدمی جدی است درکار خود و کوتاه نمی آید . سنگ از آسمان ببارد یک قدم عقب نمی رود . او بارها گفت یا به ایران میرویم با به دارالسلام . و این را بسیار جدی گفت . بارها گفت . ما تا زانوهایمان درخون حرکت می کنیم . و این حرکت برگشت ناپذیر است . هرکس کتاب نان و شراب اینیا تسیو سیلونه ( که ترجمه زیبایی از آن توسط محمدقاضی دردسترس ایرانی ها هم هست ) را خوانده باشد . جایی هست که قهرمان داستان تک و تنها ست . هیچکس نمانده است به جز او . جنبش شکست خورده است و او فراری است . او مانده است با یک تکه ذغال و دیوارهای شهر که تنها راه مبارزه او ست . واو بازهم تسلیم نمیشود . راه او پرکردن دیوارها با شعار است . مسعود رجوی چنین کسی است .
آنهایی که فکر میکنند میتوانند او را به زمین بکشند اشتباه می کنند . انهایی که فکر میکنند تهمت ها ، شعرها ، فحاشی ها ، نصیحت ها ! و چیزهای دیگر یک قدم اورا عقب می برد اشتباه می کنند. او انسانی است که برای مبارزه و برای جنگ بدنیا آمده است . و حتی اگر همه دوستانش و همه همرزمانش بروند یا شکست بخورند و یا تنهایش بگذارند او میماند حتی اگر فقط یک خار باشد درچشم جمهوری اسلامی . جنگ او پایان نا پذیر است .
مشکل همه دیگران با او همین است . هرکس میخواست جنگ روزی پایان یابد . وهرکسی به خانه برود . هرکسی به سوی معشوقی ، زنی ، یا مادری و پدری و خواهری و شهری و خانه ای و دیاری برود . اما جنگ رجوی پایان پذیر نیست . هرکسی میخواست بعد از یک تظاهرات استراحتی باشد . بعد از یک اعتصاب غذا ، آرامشی باشد . بعد از آنهمه شب و روز درسنگر کمی زندگی باشد . کمی عشق باشد ، کمی بشود نشست و دوستانه سیگاری کشید و کودکی را بوسید و زنی را نوازش کرد . ولی جنگ مسعود رجوی جنگی است تا پایان و تا پیروزی . درآن هیچ وقفه ای نیست . هیچ استراحتی نیست . هیچ خانواده ای نیست . هیچ شوهری نیست .و هیچ زنی نیست و هیچ کودکی نیست و حتی شاید هیچ برگ سبزی هم نیست . یک خارزار است . به معنای دقیق کلمه یک کویر است . انتهایش معلوم نیست . ولی نمیشود درآنهم توقف کرد . باید رفت . حتی اگر سراب باشد باید رفت . ایستادنی وجود ندارد . زیرا او میداند که ایستادن همان نقطه مرگ است . همان نقطه ای که لاشخوران سرمیرسند . و دیگر همه چیز پایان می یاید .پنجاه سال مبارزه پایان می یابد . این آن نقطه ایست که او تنها کسی است که با تمام وجودش آنرا لمس میکند . درکویر نمی شود ایستاد . ایستادن مرگ است . و اینجاست محل دعوای همگان
زری اصفهانی
