مینا انتظاری-ملاقات بعد از اعدام!

مینا انتظاری-ملاقات بعد از اعدام!



پس از ماهها شکنجه و کشتار و پشت سر گذاشتن هولناکترین تابستان و پائیز تاریخ سیاسی ایران، بلاخره حدود اواسط دی ماه ملاقاتهای عمومی درزندان اوین آغاز شد. در یکی از گروه های بیست نفره که از بلندگوی بند برای ملاقات اعلام میشد ناگهان نام "مریم عبدالرحیم کاشی" نیز خوانده شد.... توی بند همه ما "دوزخیان روی زمین" بر جای خود میخکوب شدیم و مات و مبهوت به همدیگر نگاه کردیم. اشک در چشمانمان حلقه زد....

اولین بار او را در بند یک اوین (بند موسوم به آپارتمان ها) دیدم. یک روز عصر اواخر شهریور شصت بود که "مریم" و همکلاسی ش "مهناز" را به بند ما آوردند. هردو بشدت با کابل شکنجه شده بودند بطوری که بسختی میتوانستند راه بروند. در موقع ورود، به کمک بچه ها زیر بغل آنها را گرفتیم و در گوشه ای از آن بند متراکم جا دادیم و با امکانات ناچیزی که داشتیم به تیمارشان پرداختیم. کف پاهای آنها مجروح و متورم بود. هر دوی آنها روز ۱۸ شهریور در خیابان مصدق (ولیعصر)، مشکوک به شرکت در یک تظاهرات خیابانی، دستگیر شده بودند و بازجویان دادستانی چیز زیادی از آنان نمی دانستند. آن ایام نه ملاقاتی در کار بود و نه حتی اجازه تماسی با خانواده ها ... مریم و مهناز از هواداران بخش دانش آموزی مجاهدین خلق بودند که در سال آخر دبیرستان تحصیل میکردند.





















روزهای بعد در آن بند پرآشوب، بیشتر با هم دوست و مأنوس شدیم... شهریور و مهر ماه آن سال، اوج کشتار زندانیان بود، گاه تا دویست نفر در یک شب... در یکی از شبهای مهرماه که تعدادی از بچه های بند ما از جمله "فرشته نوربخش" را برای اعدام برده بودند و فضای بند بشدت سنگین و غمگین بود، بطور غیرمنتظره ای مریم با صدای بسیار زیبا و پر طنینش شروع به خواندن کرد و چه زیبا و دلنشین میخواند:
امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم، باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگانم،
..........
همه بند ساکت شده و مجذوب صدای زیبای مریم شده بود.

اواخر پائیز همه ما را به بندهای بزرگتر اوین منتقل کردند که من و مریم بهمراه تعداد دیگری از بچه ها، در بند ۲۴۰ پائین هم اتاق و همسلول شدیم. در آن ایام معمولآ روزهای یکشنبه و چهارشنبه بعد از غروب، جوخه های مرگ در پشت دیوار بند ما برقرار بود و ما با صدای مهیب دهها رگبارِ همزمان که بیشتر شبیه فروریختن بار تریلی حامل تیرآهن بود متوجه شروع اعدامها میشدم و بعد با شمارش تیرهای خلاصی که به مغز همزنجیران مان شلیک میشد در سکوتی سهمگین با یاران گمنام خود وداع میکردیم...

وقتی مریم از باصطلاح دادگاه برگشت آشفته و بهم ریخته بنظر میرسید. در آن دوران دادگاههای چند دقیقه ی فقط توجیه شرعی جنایت توسط آخوندهای حاکم بود. البته صدور حکم مرگ برای هر کدام از ما بندیان بی پناه، محتمل ترین فرض بود و میدانستیم که بهرحال در صف اعدام هستیم... همان شب برای دلداری مریم، با صفا و صمیمیت خاصی که در روابط داخلی زندان داشتیم از او درباره دادگاه پرسیدم ولی درددل خصوصی او مرا هم بهم ریخت...نگرانیش فراتر از سایه سنگین مرگ بود. او با معصومیت خاصی گفت: "مینا این گیلانی خیلی آدم پست فطرتیه..." و بعد برایم از نیت شوم آخوند محمد گیلانی حاکم شرع دادگاهش تعریف کرد که با همان فرهنگ کثیف آخوندی، حین سوال و جواب باصطلاح دادگاه، با نگاه حریصانه ی به او پیشنهاد معامله بر سر جانش را داده بود... مریم وقتی این صحبتها را میکرد از شدت خشم و تنفر میلرزید. سعی کردم با شوخی تا حدودی آرومش کنم و گفتم: این پیرخرفت مگر اینکه دستش به جنازه ما برسه...

کریم قصیم- تجربه تا ریخ هشدار می دهد!

بارها گفته و نوشته اند که «گذشته چراغ راه آینده است » و، شوربختانه، بارها به آموزه ها و تجارب تاریخ، با سهل انگاری و گاه از سر نخوت، که خاصّ کارمندان تکنوکرات سیاستکار است....، بی توجهی شده. و یکی از بازیهای چرخ گردون است که این بی اعتنایی و غفلت به تکرار، و گاه در طول عمر یک نسل به دفعات، پیش می آید و خیلی زود ا فسوس و حسرت بازی را می برد!
راستش، این روزها سرنوشت طرح صلح امضاء شده (۱۹۹۳) میان عرفات و رابین بارها به یادم می آید! خوب به خاطردارم آن صلح ناکام چگونه با شوروشوق پا گرفت و به چه ترتیبی، توسط جمهوری اسلامی و دست نشاندگانش، به طور تهاجمی و تخریبی سقط شد.
کاش می توانستم بنویسم دچار بدبینی و دغدغه بی جایی شده ام. ولی شواهد منفی سرایستادن ندارند و من این نکته ها را از سر نگرانی فزاینده ناظر رویدادها می نویسم، اضظراب عملی نشدن طرح مسالمت آمیزملل متحد و سوختن اعتبار وبخت اجرایی آن مرا گرفته و هشدارم از این بابت است. به نظرم می رسد در آسوده خاطری ملل متحد و آمریکا/ اروپا، خامنه ای ، بلافاصله با شتاب و سنجیده وارد عمل شده، قصد دارد، این بار نه ازطریق مخالفت و انکار رسمی طرح، بلکه با قلب محتوا و بطلان عملی یادداشت تفاهم – با تبدیل کمپ ۴۰ کیلومتری لیبرتی به زندان ۱ کیلومتری ” اسلام عزیز”- در واقع همان طرح اولیّه مطلوب خود را از همین « راه حلّ مسالمت آمیز» استخراج کند! وگرنه چه فسادی درکارست که بلافاصله پس ازروزهای صلح آمیزو خوش بینانه میلاد مسیح ۲۵-۲۸ دسامبر(امضای تفاهم نامه/استقبال اروپاو آمریکا و.. / نامه کوبلر.به اشرفیان و اعلام موافقت مقاومت) دفعتاً زنجیره ای پایان ناپذیر از اخبار و داده های منفی و مخرّب تاکنون ادامه دارند: تقلیل بیش از ۹۰درصد مساحت کمپ، دیوارکشی ۴ متری، مخالفت با بررسی استانداردها، با انتقال اموال و خودروها و حتی وسایل طبخ نان و...، اخبارجاسازی وسایل شنود ونظارت دائمی، و.... امروزخبرهای بدتری هم ازرسانه های رژیم به گوش می رسد، زمنجیق فلک سنگ فتنه می بارد!
در دوهفته اخیر حتی یک خبرخوب و مثبت درجهت تثبیت و تقویت پایه های تفاهم نامه آقای کوبلر در بین نبوده و این مجموعه منفی و مخرّب است که روندی به سختی نگران کننده را تداعی می کند و آن تجربه تاریخ را به یادم می اندازد!
آیا کار هنوز دست نویسندگان تفاهم نامه است یا - در خوش خیالی ناشی از مهرو امضاء و بی اعتنایی اجرایی ملل متحد/ آمریکا - در چنگ بختک ولایت فقیه و سپاه قدس و سفارت مربوطه؟
به نظرمن، خامنه ای ول کن طرح اولیّه خود نیست: درنهایت دستگیری مسئولان اشرف و کشت و کشتار، تکه پاره کردن بافت مبارزاتی اشرفیان و سازمان کارآنها و سپس قلع و قمع و متلاشی کردن و....– از بغداد تا تهران.
اعلام موضع خانم رجوی، توصیه پذیرش طرح به اشرفیان(با تکیه بر بیانیه های خانم کلینتون، خانم اشتون، بخصوص شخص آقای بانکیمون وکمیساریای عالی پناهندگان)، این موافقت درنهایت انعطاف، هوشیاری و درایت سیاسی صورت گرفت و قطعاً درست بود، چون الوّیت حفظ جان تک تک اشرفیان و لذا ضرورت قطعی کنارزدن ضرب الاجل ۳۱ دسامبر عاجل بود. موافقت باانتقال اشرفیان به کمپ لیبرتی بود، تا نفرآخر، درسلامت و امنیّت و حفظ شأن وآزادی آنها، مطابق استانداردهای بین المللی. اما هیهات از حضوربختک ولایت فقیه در تفسیر و اجرائیات طرح.
دوسه هفته پیش، همه طرفهای صلح دوست، دلسوز و حقق بشری با خوشحالی بسیار دلگرم شدند و برای ابتکار ملل متحد توفیق سریع آرزو کردند و قول امداد و یاوری دادند. شرط موفقیّت این بود (درس تاریخ ) که دقیقه ای وقت تلف نشود. مقاومت از روز۳۰ دسامبراعلام آمادگی برای اجرای انتقال کرد. با حداقل تضمینهای نامه آقای کوبلر/موافقتنامه خانم رجوی،و به شرط آماده شدن کمپ لیبرتی (مطابق استانداردهای ملل متحد)، پروسه جابه جایی تحت نظارت ملل متحد می توانست به جریان افتد. پیشتر، ناگهان موشک اندازی شروع شد. ملل متحد و آمریکا اجازه دادند این جنایتکاری سه چهار روز ادامه یابد! خوب، همین اولین سستی آنها بود. بعد از قطع موشک، روند کارها به یک دورمشکوک وغریبی افتاد. مرورکه می کنیم انگار با موشکها شیپورجنگ تازه ولایت فقیه به صدا درآمده بود، ولی تتمه خوش بینی هنوز ول کن ما/ ول کن من نبود. اما زنجیره رویدادهای دوهفته اخیر دستکم مرا ازآن حال وهوای ”میلادمسیح” درآورد. می بینم بختکی که بردوش مالکی سواربوده اکنون به شدّت فعال شده است.
حالا، اگر ملل متحد و آمریکا به سرعت و قاطعیت نجنبند، باردیگر، درشتاب بعدی عملیات تخریبی ولایت فقیه، دیگر از« اسلو» چیزی بر جای نخواهد ماند. گذشته چراغ راه آینده است. تجربه تاریخ هشدارمی دهد.
کریم قصیم، ساعت پنج بعد ازظهر ۱۳ ام ژانویه ۲۰۱۲،
بر گرفته ازwww.pasargadcity.com

هشدار نسبت به اعدام خانواده های زندانی اشرفیان و فراخوان برای نجات آنها


مقاومت ایران نسبت به خطر اعدام شماری از زندانیان سیاسی که صرفا به علت سفر به اشرف در سالهای قبل از ۲۰۰۹ و یا داشتن رابطه خانوادگی با ساکنان اشرف یا هواداری از مجاهدین و کمک مالی به آنها به اتهام آخوندساخته «محاربه» به اعدام محکوم شده اند، هشدار می دهد

و عموم مراجع و ارگانهای حقوق بشری را به اقدامی فوری برای نجات جان آنان فرا می‌خواند.
سر دژخیم موسوم به قاضی صلواتی، برای دومین بار برای زندانی سیاسی جواد لاری، ۵۶ساله، حکم اعدام صادر کرده است. وی که از بازاریان خوشنام تهران است، در روز ۲۴شهریور۸۸ به خاطر سفر به اشرف بازداشت شد. وی که در دهه ۶۰نیز به علت هواداری از مجاهدین ۴سال در اسارت به سر برده، از بیماریهای مختلف رنج می برد و تاکنون چندبار در زندان دچار حمله قلبی شده است.

اطلاعات آخوندی در صدد است زندانی سیاسی علی معزی، ۶۳ساله، را در یک دادگاه نمایشی به اعدام محکوم کند. او از زندانیان سیاسی دهه۶۰ است که به علت دیدار با دو فرزندش در اشرف در۲۱آبان ۸۷ در تهران دستگیر شد. وی برای سومین بار در۲۵ خرداد ۹۰ در حالیکه تنها چند روز از عمل جراحیش به علت ابتلا به بیماری سرطان می گذشت و در وضعیت وخیمی بود، دستگیر شد و به سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ اوین منتقل گردید. علت دستگیری او شرکت در مراسم خاکسپاری محسن دگمه چی، از زندانیان مجاهدخلق بود که براثر محرومیت از هرگونه رسیدگی درمانی، در زندان زجرکش شد،

جان سه تن دیگر از خانواده های مجاهدان اشرف و هواداران مجاهدین آقایان محسن و احمد دانشپور و عبدالرضا قنبری که در دوران قیام ۸۸بازداشت و به اعدام محکوم شدند، در خطر است.
محسن دانشپور، ۶۷ ساله، در روز ۶دی ۸۸.همراه با پسر، همسر و دوتن از نزدیکانش دستگیر شد. وی سپس در دادگاه فرمایشی آخوندها همراه با فرزندش احمد دانشپور به اعدام محکوم شد. علت صدور این احکام سبعانه حضور فرزند و برادر او در کمپ اشرف است. دو برادر وی به نامهای مرتضی و مصطفی در سال۶۰ توسط رژیم آخوندی اعدام شدند.
زندانی سیاسی غلامرضاخسروی سواد جانی نیز به اتهام کمک مالی به مجاهدین در شرایطی که بیش از ۴۰ماه را در سلول انفرادی در سیاهچالهای آخوندی به سر برده، در معرض اعدام است.
توسل رژیم از هم گسیخته آخوندها به این جنایتها از یکسو به منظور تشدید فضای ارعاب در جامعه و مقابله با گسترش فضای اعتراضی در آستانه انتخابات قلابی آخوندها و از سوی دیگر به منظور اعمال فشار بر ساکنان اشرف است.


دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران
۲۴دی۹۰ (۱۴ژانویه۲۰۱۲)